خانه
صفحهاصلی
شاعران
سعدی
بوستان
باب اول در عدل و تدبیر و رای
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
سر آغاز: شنیدم که در وقت نزع روان
حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست: ز دریای عمان برآمد کسی
گفتار اندر بخشایش بر ضعیفان: نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست
در معنی شفقت بر حال رعیت: شنیدم که فرماندهی دادگر
حکایت در شناختن دوست و دشمن را: شنیدم که دارای فرخ تبار
گفتار اندر نظر در حق رعیت مظلوم: تو کی بشنوی نالهٔ دادخواه
هم در این معنی: خبر یافت گردنکشی در عراق
حکایت در معنی شفقت: یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت اتابک تکله: در اخبار شاهان پیشینه هست
حکایت ملک روم با دانشمند: شنیدم که بگریست سلطان روم
حکایت مرزبان ستمگار با زاهد: خردمند مردی در اقصای شام
گفتار اندر نگه داشتن خاطر درویشان: مها زورمندی مکن با کهان
حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی: چنان قحط سالی شد اندر دمشق
حکایت: شبی دود خلق آتشی برفروخت
اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن: خبرداری از خسروان عجم
حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان: شنیدم که در مرزی از باختر
صفت جمعیت اوقات درویشان راضی: مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
حکایت عابد و استخوان پوسیده: شنیدم که یک بار در حلهای
گفتار اندر نکوکاری و بد کاری و عاقبت آنها: نکوکار مردم نباشد بدش
حکایت شحنه مردم آزار: گزیری به چاهی در افتاده بود
حکایت حجاج یوسف: حکایت کنند از یکی نیکمرد
در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان: الا تا بغفلت نخفتی که نوم
حکایت در این معنی: یکی را حکایت کنند از ملوک
گفتار اندر بیوفائی دنیا: جهان ای پسر ملک جاوید نیست
در تغیر روزگار و انتقال مملکت: شنیدم که در مصر میری اجل
حکایت قزل ارسلان با دانشمند: قزل ارسلان قلعهای سخت داشت
حکایت: چو الپ ارسلان جان به جانبخش داد
حکایت پادشاه غور با روستایی: شنیدم که از پادشاهان غور
حکایت مأمون با کنیزک: چو دور خلافت به مأمون رسید
حکایت درویش صادق و پادشاه بیدادگر: شنیدم که از نیکمردی فقیر
حکایت زورآزمای تنگدست: یکی مشت زن بخت روزی نداشت
حکایت در معنی خاموشی از نصیحت کسی که پند نپذیرد: حکایت کنند از جفا گستری
گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکر کشی: همی تا برآید به تدبیر کار
گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن: دلاور که باری تهور نمود
گفتار اندر تقویت مردان کار آزموده: به پیکار دشمن دلیران فرست
گفتار اندر دلداری هنرمندان: دو تن، پرور ای شاه کشور گشای
گفتار اندر حذر کردن از دشمنان: نگویم ز جنگ بد اندیش ترس
گفتار اندر دفع دشمن به رای و تدبیر: میان دو بد خواه کوتاه دست
گفتار اندر ملاطفت با دشمن از روی عاقبت اندیشی: چو شمشیر پیکار برداشتی
گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید: گرت خویش دشمن شود دوستدار
گفتار اندر پوشیدن راز خویش: به تدبیر جنگ بد اندیش کوش