خانه
صفحهاصلی
شاعران
سعدی
بوستان
باب پنجم در رضا
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
سر آغاز: شبی زیت فکرت همی سوختم
حکایت: مرا در سپاهان یکی یار بود
حکایت تیرانداز اردبیلی: یکی آهنین پنجه در اردبیل
حکایت طبیب و کرد: شبی کردی از درد پهلو نخفت
حکایت: یکی روستایی سقط شد خرش
حکایت: شنیدم که دیناری از مفلسی
حکایت: فرو کوفت پیری پسر را به چوب
حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر: بلند اختری نام او بختیار
حکایت: یکی مرد درویش در خاک کیش
حکایت کرکس با زغن: چنین گفت پیش زغن کرکسی
حکایت: چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
مثل: شتر بچه با مادر خویش گفت:
گفتار اندر اخلاص و برکت آن و ریا و آفت آن: عبادت به اخلاص نیت نکوست
حکایت: شنیدم که نابالغی روزه داشت
حکایت: سیهکاری از نردبانی فتاد