خانه
صفحهاصلی
شاعران
رهی معیری
غزلها - جلد چهارم
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
برق نگاه: به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش
خشکسال ادب: دگر ز جان من ای سیمبر چه می خواهی؟
حاصل عمر: بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده...
جلوه نخستین: رخم چو لاله ز خوناب دیده رنگین است
بوسه جام: تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟
ناله جویبار: گر چه روزی تیره تر از شام غم باشد...
کیان اندوه: نی افسرده ای هنگام گل روید ز خاک من
سرگشته: بی روی تو راحت ز دل زار گریزد
یار دیرین: به سوی ما گذار مردم دنیا نمیافتد
حصار عافیت: نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
ساغر خورشید: زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند
آیینهٔ روشن: ز کینه دور بود سینه ای که من دارم
دریادل: دور از تو هر شب تا سحر گریان چو ش...
سیه مست: وای از این افسرده گان فریاد اهل د...
پشیمانی: دل زود باورم را به کرشمهای ربودی
آزاده: بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست
مکتب عشق: هر شب فزاید تاب وتب من
در سایه سرو: حال تو روشن است دلا از ملال تو
حلقهٔ موج: گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم
محنتسرای خاک: من کیستم ز مردم دنیا رمیدهای
پیر هرات: بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
آتش جاوید: ستاره شعلهای از جان دردمند من است
زبان اشک: چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک
گلبانگ رود: نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب
شکوه ناتمام: نسیم عشق ز کوی هوس نمیآید