خانه
صفحهاصلی
شاعران
رهی معیری
چند قطعه
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
نیروی اشک: عزم وداع کرد جوانی به روستای
نابینا و ستمگر: فقیر کوری با گیتی آفرین می گفت
دشمن و دوست: دیگران از صدمه اعدا همی نالند و من
شاخک شمعدانی: تو ای بی بها شاخک شمعدانی
ابنای روزگار: یاری از ناکسان امید مدار
موی سپید: رهی بگونه چون لاله برگ غره مباش
سرنوشت: اعرابئی به دجله کنار از قضای چرخ
پاداش نیکی: من نگویم ترک آیین مروت کن ولی
رازداری: خویشتن داری و خموشی را
همت مردانه: در دام حادثات ز کس یاوری مجوی
کالای بی بها: سراینده ای پیش داننده ای
راز خوشدلی: حادثات فلکی چون نه به دست من و توست
سخن پرداز: آن نواساز نو آیین چو شود نغمه سرای
پاس ادب: پاس ادب به حد کفایت نگاه دار
مایه رفعت: اگر ز هر خس و خاری فراکشی دامن
سایه اندوه: هر چه کمتر شود فروغ حیات