خانه
صفحهاصلی
شاعران
رهی معیری
ابیات پراکنده
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
باید خریدارم شوی: باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
نیش و نوش: کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد
تلخکامی: داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
دریای تهی: در جام فلک باده بی دردسری نیست
رنج زندگی: هزار شکر که از رنج زندگی آسود
آواره: جز کوی تو جای من آواره ندارم
به اقتفای خواجه: هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است
سایهٔ هما: چشم تو نظر بر من بی مایه فکنده است
نیرنگ نسیم: نرم نرم از چاک پیراهن تنش را بوسه...
بینصیب: کنج غم هست اگر بزم طرب جایم نیست
فریب: چاره من نمی کنی چون کنم و کجا برم؟
اندام او: به مهرو ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟
آتش گل: چو من ز سوز غمت جان کس نمیسوزد
چشم نیلی: نیلگون چشم فریب انگیز رنگ آمیز تو
مستی و مستوری: از خون دل چو غنچهٔ گل پاک دامنان
صبح پیری: تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ...