خانه
صفحهاصلی
شاعران
اقبال لاهوری
پیام مشرق
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
پیشکش به حضور اعلیحضرت امیرامان الله خان فرمانروای دولت مستقلهٔ افغانستان خلد الله ملکه و اجلاله: ای امیر کامگار ای شهریار
شهید ناز او بزم وجود است : شهید ناز او بزم وجود است
دل من روشن از سوز درون است : دل من روشن از سوز درون است
به باغان باد فروردین دهد عشق : به باغان باد فروردین دهد عشق
عقابان را بهای کم نهد عشق : عقابان را بهای کم نهد عشق
ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق : ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق
نه هر کس از محبت مایه دار است : نه هر کس از محبت مایه دار است
درین گلشن پریشان مثل بویم : درین گلشن پریشان مثل بویم
جهان مشت گل و دل حاصل اوست : جهان مشت گل و دل حاصل اوست
سحر می گفت بلبل باغبان را : سحر می گفت بلبل باغبان را
جهان ما که نابود است بودش : جهان ما که نابود است بودش
نوای عشق را ساز است آدم : نوای عشق را ساز است آدم
نه من انجام و نی آغاز جویم : نه من انجام و نی آغاز جویم
دلا نارائی پروانه تا کی : دلا نارائی پروانه تا کی
تنی پیدا کن از مشت غباری : تنی پیدا کن از مشت غباری
ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت : ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت
به یزدان روز محشر برهمن گفت : به یزدان روز محشر برهمن گفت
گذشتی تیز گام ای اختر صبح : گذشتی تیز گام ای اختر صبح
تهی از های و هو میخانه بودی : تهی از های و هو میخانه بودی
ترا ای تازه پرواز آفریدند : ترا ای تازه پرواز آفریدند
چه لذت یارب اندر هست و بود است : چه لذت یارب اندر هست و بود است
شنیدم در عدم پروانه میگفت : شنیدم در عدم پروانه میگفت
مسلمانان مرا حرفی است در دل : مسلمانان مرا حرفی است در دل
بکویش ره سپاری ای دل ایدل : بکویش ره سپاری ای دل ایدل
رهی در سینهٔ انجم گشائی : رهی در سینهٔ انجم گشائی
سحر در شاخسار بوستانی : سحر در شاخسار بوستانی
ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم : ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم
بهل افسانهٔ آن پا چراغی : بهل افسانهٔ آن پا چراغی
ترا از خویشتن بیگانه سازد : ترا از خویشتن بیگانه سازد
زیان بینی ز سیر بوستانم : زیان بینی ز سیر بوستانم
برون از ورطهٔ بود و عدم شو : برون از ورطهٔ بود و عدم شو
ز مرغان چمن نا آشنایم : ز مرغان چمن نا آشنایم
جهان یارب چه خوش هنگامه دارد : جهان یارب چه خوش هنگامه دارد
سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت : سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت
سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک : سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک
اگر در مشت خاک تو نهادند : اگر در مشت خاک تو نهادند
دمادم نقش های تازه ریزد : دمادم نقش های تازه ریزد
چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد : چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد
چه میپرسی میان سینه دل چیست : چه میپرسی میان سینه دل چیست
خرد گفت او بچشم اندر نگنجد : خرد گفت او بچشم اندر نگنجد
کنشت و مسجد و بتخانه و دیر : کنشت و مسجد و بتخانه و دیر
نه پیوستم درین بستان سرا دل : نه پیوستم درین بستان سرا دل
به خود باز آورد رند کهن را : به خود باز آورد رند کهن را
سفالم را می او جام جم کرد : سفالم را می او جام جم کرد
خرد زنجیری امروز و دوش است : خرد زنجیری امروز و دوش است
خرد اندر سر هر کس نهادند : خرد اندر سر هر کس نهادند
گدای جلوه رفتی بر سر طور : گدای جلوه رفتی بر سر طور
بگو جبریل را از من پیامی : بگو جبریل را از من پیامی
همای علم تا افتد بدامت : همای علم تا افتد بدامت
خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت : خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت
دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ : دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ
ز پیوند تن و جانم چه پرسی : ز پیوند تن و جانم چه پرسی
مرا فرمود پیر نکته دانی : مرا فرمود پیر نکته دانی
ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟ : ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟
من از بود و نبود خود خموشم : من از بود و نبود خود خموشم
ز من با شاعر رنگین بیان گوی : ز من با شاعر رنگین بیان گوی
ز خوب و زشت تو ناآشنایم : ز خوب و زشت تو ناآشنایم
تو ای شیخ حرم شاید ندانی : تو ای شیخ حرم شاید ندانی
چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب : چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب
من ای دانشوران در پیچ و تابم : من ای دانشوران در پیچ و تابم
میارا بزم بر ساحل که آنجا : میارا بزم بر ساحل که آنجا
سراپا معنی سر بسته ام من : سراپا معنی سر بسته ام من
مگو از مدعای زندگانی : مگو از مدعای زندگانی
اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ : اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ
وفا ناآشنا بیگانه خو بود : وفا ناآشنا بیگانه خو بود
مپرس از عشق و از نیرنگی عشق : مپرس از عشق و از نیرنگی عشق
مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر : مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر
مرا روزی گل افسرده ئی گفت : مرا روزی گل افسرده ئی گفت
جهان ما که پایانی ندارد : جهان ما که پایانی ندارد
به مرغان چمن همداستانم : به مرغان چمن همداستانم
نماید آنچه هست این وادی گل : نماید آنچه هست این وادی گل
تو خورشیدی و من سیارهٔ تو : تو خورشیدی و من سیارهٔ تو
خیال او درون دیده خوشتر : خیال او درون دیده خوشتر
دماغم کافر زنار دار است : دماغم کافر زنار دار است
صنوبر بندهٔ آزادهٔ او : صنوبر بندهٔ آزادهٔ او
ز انجم تا به انجم صد جهان بود : ز انجم تا به انجم صد جهان بود
بپای خود مزن زنجیر تقدیر : بپای خود مزن زنجیر تقدیر
دل من در طلسم خود اسیر است : دل من در طلسم خود اسیر است
نوا در ساز جان از زخمهٔ تو : نوا در ساز جان از زخمهٔ تو
نفس آشفته موجی از یم اوست : نفس آشفته موجی از یم اوست
ترا درد یکی در سینه پیچید : ترا درد یکی در سینه پیچید
کرا جوئی چرا در پیچ و تابی : کرا جوئی چرا در پیچ و تابی
تو ای کودک منش خود را ادب کن : تو ای کودک منش خود را ادب کن
نه افغانیم و نی ترک و تتاریم : نه افغانیم و نی ترک و تتاریم
نهان در سینهٔ ما عالمی هست : نهان در سینهٔ ما عالمی هست
دل من ای دل من ایدل من : دل من ای دل من ایدل من
چه گویم نکتهٔ زشت و نکو چیست : چه گویم نکتهٔ زشت و نکو چیست
کسی کو درد پنهانی ندارد : کسی کو درد پنهانی ندارد
چه پرسی از کجایم چیستم من ؟ : چه پرسی از کجایم چیستم من؟
به چندین جلوه در زیر نقابی : به چندین جلوه در زیر نقابی
دل از منزل تهی کن پا بره دار : دل از منزل تهی کن پا بره دار
بیا ای عشق ای رمز دل ما : بیا ای عشق ای رمز دل ما
سخن درد و غم آرد ، درد و غم به : سخن درد و غم آرد ، درد و غم به
نه من بر مرکب ختلی سوارم : نه من بر مرکب ختلی سوارم
کمال زندگی خواهی بیاموز : کمال زندگی خواهی بیاموز
تو میگوئی که آدم خاکزاد است : تو میگوئی که آدم خاکزاد است
دل بیباک را ضرغام رنگ است : دل بیباک را ضرغام رنگ است
ندانم باده ام یا ساغرم من : ندانم باده ام یا ساغرم من
تو گوئی طایر ما زیر دام است : تو گوئی طایر ما زیر دام است
چسان زاید تمنا در دل ما : چسان زاید تمنا در دل ما
چو در جنت خرامیدم پس از مرگ : چو در جنت خرامیدم پس از مرگ
جهان ما که جز انگاره ئی نیست : جهان ما که جز انگاره ئی نیست
چسان ای آفتاب آسمان گرد : چسان ای آفتاب آسمان گرد
تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش : تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش
بمنزل رهرو دل در نسازد : بمنزل رهرو دل در نسازد
بیا با شاهد فطرت نظر باز : بیا با شاهد فطرت نظر باز
میان آب و گل خلوت گزیدم : میان آب و گل خلوت گزیدم
ز آغاز خودی کس را خبر نیست : ز آغاز خودی کس را خبر نیست
دلا رمز حیات از غنچه دریاب : دلا رمز حیات از غنچه دریاب
فروغ او به بزم باغ و راغ است : فروغ او به بزم باغ و راغ است
ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست : ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست
جهان کز خود ندارد دستگاهی : جهان کز خود ندارد دستگاهی
دل من رازدان جسم و جان است : دل من رازدان جسم و جان است
گل رعنا چو من در مشکلی هست : گل رعنا چو من در مشکلی هست
مزاج لالهٔ خود رو شناسم : مزاج لالهٔ خود رو شناسم
جهان یک نغمه زار آرزوئی : جهان یک نغمه زار آرزوئی
دل من بی قرار آرزوئی : دل من بی قرار آرزوئی
دوام ما ز سوز ناتمام است : دوام ما ز سوز ناتمام است
مرنج از برهمن ای واعظ شهر : مرنج از برهمن ای واعظ شهر
حکیمان گرچه صد پیکر شکستند : حکیمان گرچه صد پیکر شکستند
جهانها روید از مشت گل من : جهانها روید از مشت گل من
هزاران سال با فطرت نشستم : هزاران سال با فطرت نشستم
به پهنای ازل پر می گشودم : به پهنای ازل پر می گشودم
درونم جلوهٔ افکار این چیست؟ : درونم جلوهٔ افکار این چیست؟
بخود نازم گدای بی نیازم : بخود نازم گدای بی نیازم
اگر آگاهی از کیف و کم خویش : اگر آگاهی از کیف و کم خویش
چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست : چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست
تو ای دل تا نشینی در کنارم : تو ای دل تا نشینی در کنارم
ز من گو صوفیان با صفا را : ز من گو صوفیان با صفا را
چو نرگس این چمن نادیده مگذر : چو نرگس این چمن نادیده مگذر
تراشیدم صنم بر صورت خویش : تراشیدم صنم بر صورت خویش
به شبنم غنچهٔ نورسته می گفت : به شبنم غنچهٔ نورسته می گفت
زمین را رازدان آسمان گیر : زمین را رازدان آسمان گیر
ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست : ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست
زمین خاک در میخانهٔ ما : زمین خاک در میخانهٔ ما
سکندر رفت و شمشیر و علم رفت : سکندر رفت و شمشیر و علم رفت
ربودی دل ز چاک سینهٔ من : ربودی دل ز چاک سینهٔ من
ز پیش من جهان رنگ و بو رفت : ز پیش من جهان رنگ و بو رفت
مرا از پردهٔ ساز آگهی نیست : مرا از پردهٔ ساز آگهی نیست
نوا مستانه در محفل زدم من : نوا مستانه در محفل زدم من
عجم از نغمه های من جوان شد : عجم از نغمه های من جوان شد
عجم از نغمه ام آتش بجان است : عجم از نغمه ام آتش بجان است
ز جان بیقرار آتش گشادم : ز جان بیقرار آتش گشادم
مرا مثل نسیم آواره کردند : مرا مثل نسیم آواره کردند
خرد کرپاس را زرینه سازد : خرد کرپاس را زرینه سازد
ز شاخ آرزو بر خورده ام من : ز شاخ آرزو بر خورده ام من
خیالم کو گل از فردوس چیند : خیالم کو گل از فردوس چیند
عجم بحریست ناپیدا کناری : عجم بحریست ناپیدا کناری
مگو کار جهان نااستوار است : مگو کار جهان نااستوار است
رمیدی از خداوندان افرنگ : رمیدی از خداوندان افرنگ
قبای زندگانی چاک تا کی : قبای زندگانی چاک تا کی
میان لاله و گل آشیان گیر : میان لاله و گل آشیان گیر
بجان من که جان نقش تن انگیخت : بجان من که جان نقش تن انگیخت
به گوشم آمد از خاک مزاری : به گوشم آمد از خاک مزاری
مشو نومید ازین مشت غباری : مشو نومید ازین مشت غباری
جهان رنگ و بو فهمیدنی هست : جهان رنگ و بو فهمیدنی هست
تو می گوئی که من هستم خدا نیست : تو می گوئی که من هستم خدا نیست
بساطم خالی از مرغ کباب است : بساطم خالی از مرغ کباب است
رگ مسلم ز سوز من تپید است : رگ مسلم ز سوز من تپید است
بحرف اندر نگیری لامکانرا : بحرف اندر نگیری لامکانرا
بهر دل عشق رنگ تازه بر کرد : بهر دل عشق رنگ تازه بر کرد
هنوز از بند آب و گل نرستی : هنوز از بند آب و گل نرستی
مرا ذوق سخن خون در جگر کرد : مرا ذوق سخن خون در جگر کرد
گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد : گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد
گل نخستین : هنوز همنفسی در چمن نمی بینم
دعا : ایکه از خمخانه فطرت بجامم ریختی
هلال عید : نتوان ز چشم شوق رمید ای هلال عید
تسخیر فطرت: میلاد آدم
بوی گل : حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت
نوای وقت : خورشید بدامانم انجم به گریبانم
فصل بهار: خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر ب...
حیات جاوید: گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
افکار انجم: شنیدم کوکبی با کوکبی گفت
زندگی: شبی زار نالید ابر بهار
محاورهٔ علم و عشق: علم:
سرود انجم: هستی ما نظام ما
نسیم صبح : ز روی بحر و سر کوهسار می آیم
پند باز با بچهٔ خویش : تو دانی که بازان ز یک جوهرند
کرم کتابی : شنیدم شبی در کتب خانهٔ من
کبر و ناز : یخ ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت
لاله : آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق
حکمت و شعر : بوعلی اندر غبار ناقه گم
کرمک شبتاب : یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت
حقیقت : عقاب دوربین جوئینه را گفت
حدی : نغمهٔ ساربان حجاز
قطرهٔ آب : مرا معنی تازه ئی مدعاست
محاورهٔ ما بین خدا و انسان : خدا
ساقی نامه - در نشاط باغ کشمیر نوشته شد: خوشا روزگاری خوشا نوبهاری
شاهین و ماهی : ماهی بچه ئی شوخ به شاهین بچه ئی گفت
کرمک شبتاب : شنیدم کرمک شبتاب می گفت
تنهائی : به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
شبنم : گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز
عشق : فکرم چو به جستجو قدم زد
اگر خواهی حیات اندر خطر زی : غزالی با غزالی درد دل گفت
جهان عمل : هست این میکده و دعوت عام است اینجا
زندگی : پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست
حکمت فرنگ : شنیدم که در پارس مرد گزین
حور وشاعر در جواب نظم گوته موسوم به حور و شاعر : حور:
زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»: ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
الملک ﷲ : طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت
جوی آب : بنگر که جوی آب چه مستانه میرود
نامهٔ عالمگیر (به یکی از فرزندانش که دعای مرگ پدر میکرد): ندانی که یزدان دیرینه بود
بهشت : کجا این روزگاری شیشه بازی
کشمیر : رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر
عشق : عقلی که جهان سوزد یک جلوهٔ بیباکش
بندگی : دوش در میکده ترسا بچه باده فروش
غلامی : آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
چیستان شمشیر : آن سخت کوش چیست که گیرد ز سنگ آب
جمهوریت : متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی
به مبلغ اسلام در فرنگستان : زمانه باز برافروخت آتش نمرود
غنی کشمیری : غنی آن سخنگوی بلبل صفیر
خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله: جولائی
طیاره : سر شاخ گل طایری یک سحر
عشق : آن حرف دلفروز که راز هست و راز نیست
تهذیب : انسان که رخ ز غازهٔ تهذیب بر فروخت
بهار تا به گلستان کشید بزم سرود : بهار تا به گلستان کشید بزم سرود
حلقه بستند سر تربت من نوحه کران : حلقه بستند سر تربت من نوحه کران
می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر : می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر
مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است : مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
به این بهانه درین بزم محرمی جویم : به این بهانه درین بزم محرمی جویم
خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را : خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را
به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی : به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی
بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است : بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است
صورت نپرستم من بتخانه شکستم من : صورت نپرستم من بتخانه شکستم من
هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد : هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد
از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را : از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را
آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی : آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی
خوش آنکه رخت خرد را به شعلهای می سوخت : خوش آنکه رخت خرد را به شعلهای می...
بیار باده که گردون بکام ما گردید : بیار باده که گردون بکام ما گردید
تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست : تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست
دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز : دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز
ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست : ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان : موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان
صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی : صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی
باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را : باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را
فریب کشمکش عقل دیدنی دارد : فریب کشمکش عقل دیدنی دارد
حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم : حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم
به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است : به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است
فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه : فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان : بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان
این گنبد مینائی این پستی و بالائی : این گنبد مینائی این پستی و بالائی
به یکی از صوفیه نوشته شد : هوس منزل لیلی نه تو داری و نه من
دلیل منزل شوقم به دامنم آویز : دلیل منزل شوقم به دامنم آویز
در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست : در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست
گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست : گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست
سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است : سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است
سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند : سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند
نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه می آئی : نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه ...
تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد بسوز و گداز من : تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد بسوز و گ...
مثل آئینه مشو محو جمال دگران : مثل آئینه مشو محو جمال دگران
جهان عشق نه میری نه سروری داند : جهان عشق نه میری نه سروری داند
خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست : خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش...
بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است : بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است
خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم : خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم
عرب از سر شک خونم همه لاله زار بادا : عرب از سر شک خونم همه لاله زار بادا
نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی : نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی
سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست که نیست: سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست ک...
اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست : اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست
شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من : شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من
بتان تازه تراشیده ئی دریغ از تو : بتان تازه تراشیده ئی دریغ از تو
پیام : از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
جمعیت الاقوام : بر فتد تا روش رزم درین بزم کهن
شو پنهاور و نیچه : مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید
فلسفه و سیاست : فلسفی را با سیاست دان بیک میزان م...
صحبت رفتگان (در عالم بالا): تولستوی
نیچه : از سستی عناصر انسان دلش تپید
حکیم اینشتین : جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور
بایرن : مثال لاله و گل شعله از زمین روید
نیچه : گر نوا خواهی ز پیش او گریز
جلال و هگل : می گشودم شبی به ناخن فکر
پتوفی : نفسی درین گلستان ز عروس گل سرودی
محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور : حکیم:
هگل : حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت
جلال و گوته : نکته دان المنی را در ارم
پیغام برگسن : تا بر تو آشکار شود راز زندگی
میخانهٔ فرنگ : یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ
موسیولینن و قیصر ولیم : موسیولینن
حکما: لاک:
شعرا : برونینگ:
خرابات فرنگ : دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ
خطاب به انگلستان : مشرقی باده چشیده است ز مینای فرنگ
قسمت نامهٔ سرمایه دار و مزدور : غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من
نوای مزدور : ز مزد بندهٔ کرپاس پوش محنت کش
آزادی بحر: بطی می گفت بحر آزاد گردید
خرده (۱): میخورد هر ذره ما پیچ و تاب
خرده (۲): دردانه ادا شناس دریاست
خرده (۳): کلک را ناله از تهی مغزی است
خرده (۴): گل گفت که عیش نو بهاری خوشتر
خرده (۵): سخنگو طفلک و برنا و پیر است
خرده (۶): چشم را بینائی افزاید سه چیز
خرده (۷): ای برادر من ترا از زندگی دادم نشان
خرده (۸): طاقت عفو در تو نیست اگر
خرده (۹): از نزاکتهای طبع موشکاف او مپرس
خرده (۱۰): در جهان مانند جوی کوهسار
خرده (۱۱): ایکه گل چیدی منال از نیش خار
خرده (۱۲): مزن وسمه بر ریش و ابروی خویش
خرده (۱۳): ندارد کار با دون همتان عشق
خرده (۱۴): نقد شاعر در خور بازار نیست
خرده (۱۵): چه خوش بودی اگر مرد نکویی
خرده (۱۶): منم که طوف حرم کرده ام بتی به کنار