خانه
صفحهاصلی
شاعران
پروین اعتصامی
دیوان اشعار
مثنویات، تمثیلات و مقطعات
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
آتش دل: به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
آرزوها (۱): ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
آرزوها (۲): ای خوشا سودای دل از دیده پنهان دا...
آرزوها (۳): ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جا...
آرزوها (۴): ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
آرزوها (۵): ای خوش اندر گنج دل زر معانی داشتن
آرزوی پرواز: کبوتر بچهای با شوق پرواز
آرزوی مادر: جهاندیده کشاورزی بدشتی
آسایش بزرگان: شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست:
آشیان ویران: از ساحت پاک آشیانی
آئین آینه: وقت سحر، به آینهای گفت شانهای
احسان بی ثمر: بارید ابر بر گل پژمردهای و گفت
ارزش گوهر: مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی
از یک غزل: بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
اشک یتیم: روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
امروز و فردا: بلبل آهسته به گل گفت شبی
امید و نومیدی: به نومیدی، سحرگه گفت امید
اندوه فقر: با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار
ای رنجبر: تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
ای گربه: ای گربه، ترا چه شد که ناگاه
ای مرغک: ای مرغک خرد، ز اشیانه
باد بروت: عالمی طعنه زد به نادانی
بازی زندگی: عدسی وقت پختن، از ماشی
بام شکسته: بادی وزید و لانهٔ خردی خراب کرد
بلبل و مور: بلبلی از جلوهٔ گل بی قرار
برف و بوستان: به ماه دی، گلستان گفت با برف
برگ گریزان: شنیدستم که وقت برگریزان
بنفشه: بنفشه صبحدم افسرد و باغبان گفتش
بهای جوانی: خمید نرگس پژمردهای ز انده و شرم
بهای نیکی: بزرگی داد یک درهم گدا را
بی آرزو: بغاری تیره، درویشی دمی خفت
بی پدر: به سر خاک پدر، دخترکی
پایمال آز: دید موری در رهی پیلی سترک
پایه و دیوار: گفت دیوار قصر پادشهی
پیام گل: به آب روان گفت گل کاز تو خواهم
پیک پیری: ز سری، موی سپیدی روئید
پیوند نور: بدامان گلستانی شبانگاه
تاراج روزگار: نهال تازه رسی گفت با درختی خشک
توانا و ناتوان: در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی
توشهٔ پژمردگی: لالهای با نرگس پژمرده گفت
تهیدست: دختری خرد، بمهمانی رفت
تیر و کمان: گفت تیری با کمان، روز نبرد
تیرهبخت: دختری خرد، شکایت سر کرد
تیمارخوار: گفت ماهیخوار با ماهی ز دور
جامهٔ عرفان: به درویشی، بزرگی جامهای داد
جان و تن: کودکی در بر، قبائی سرخ داشت
جمال حق: نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما
جولای خدا: کاهلی در گوشهای افتاد سست
چند پند: کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد
حدیث مهر: گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری
حقیقت و مجاز: بلبلی شیفته میگفت به گل
خاطر خشنود: بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین
خوان کرم: بر سر راهی، گدائی تیرهروز
خون دل: مرغی بباغ رفت و یکی میوه کند و خورد
درخت بی بر: آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز
دریای نور: بالماس میزد چکش زرگری
دزد خانه: حکایت کرد سرهنگی به کسری
دزد و قاضی: برد دزدی را سوی قاضی عسس
دکان ریا: اینچنین خواندم که روزی روبهی
دو محضر: قاضی کشمر ز محضر، شامگاه
دو همدرد: بلبلی گفت بکنج قفسی
دو همراز: در آبگیر، سحرگاه بط بماهی گفت
دیدن و نادیدن: شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان
دیده و دل: شکایت کرد روزی دیده با دل
دیوانه و زنجیر: گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه...
ذره: شنیدهاید که روزی بچشمهٔ خورشید
ذره و خفاش: در آنساعت که چشم روز میخفت
راه دل: ای که عمریست راه پیمائی
رفوی وقت: گفت سوزن با رفوگر وقت شام
رنج نخست: خلید خار درشتی بپای طفلی خرد
روباه نفس: ز قلعه، ماکیانی شد به دیوار
روح آزاد: تو چو زری، ای روان تابناک
روح آزرده: بشکوه گفت جوانی فقیر با پیری
روش آفرینش: سخن گفت با خویش، دلوی بنخوت
زاهد خودبین: آن نشنیدید که در شیروان
سپید و سیاه: کبوتری، سحر اندر هوای پروازی
سختی و سختیها: نهفتن بعمری غم آشکاری
سرنوشت: به جغذ گفت شبانگاه طوطی از سر خشم
سرود خارکن: بصحرا، سرود اینچنین خارکن
سرو سنگ: نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی
سعی و عمل: براهی در، سلیمان دید موری
سفر اشک: اشک طرف دیده را گردید و رفت
سیه روی: بکنج مطبخ تاریک، تابه گفت به دیگ
شاهد و شمع: شاهدی گفت بشمعی کامشب
شب: شباهنگام، کاین فیروزه گلشن
شباویز: چو رنگ از رخ روز، پرواز کرد
شرط نیکنامی: نیکنامی نباشد، از ره عجب
شکایت پیرزن: روز شکار، پیرزنی با قباد گفت
شکسته: با بنفشه، لاله گفت ای بیخبر
شکنج روح: بزندان تاریک، در بند سخت
شوق برابری: نارونی بود به هندوستان
صاعقهٔ ما، ستم اغنیاست: برزگری پند به فرزند داد
صاف و درد: غنچهای گفت به پژمرده گلی
صید پریشان: شنیدم بود در دامان راغی
طفل یتیم: کودکی کوزهای شکست و گریست
طوطی و شکر: تاجری در کشور هندوستان
عشق حق: عاقلی، دیوانهای را داد پند
عمر گل: سحرگه، غنچهای در طرف گلزار
عهد خونین: ببام قلعهای، باز شکاری
عیبجو: زاغی بطرف باغ، بطاوس طعنه زد
غرور نیکبختان: ز دامی دید گنجشگی همائی
فرشتهٔ انس: در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت...
فریاد حسرت: فتاد طائری از لانه و ز درد تپید
فریب آشتی: ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت
فلسفه: نخودی گفت لوبیائی را
قائد تقدیر: کرد آسیا ز آب، سحرگاه باز خواست
قدر هستی: سرو خندید سحر، بر گل سرخ
قلب مجروح: دی، کودکی بدامن مادر گریست زار
کارآگاه: گربهٔ پیری، ز شکار اوفتاد
کارگاه حریر: به کرم پیله شنیدم که طعنه زد حلزون
کاروان چمن: گفت با صید قفس، مرغ چمن
کارهای ما: نخوانده فرق سر از پای، عزم کو کردیم
کرباس و الماس: یکی گوهر فروشی، ثروت اندوز
کعبهٔ دل: گه احرام، روز عید قربان
کمان قضا: موشکی را بمهر، مادر گفت
کوته نظر: شمع بگریست گه سوز و گداز
کودک آرزومند: دی، مرغکی بمادر خود گفت، تا بچند
کوه و کاه: بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاه
کیفر بی هنر: بخویش، هیمه گه سوختن بزاری گفت
گذشتهٔ بی حاصل: کاشکی، وقت را شتاب نبود
گرگ و سگ: پیام داد سگ گله را، شبی گرگی
گرگ و شبان: شنیدستم یکی چوپان نادان
گره گشای: پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
گریهٔ بی سود: باغبانی، قطرهای بر برگ گل
گفتار و کردار: به گربه گفت ز راه عتاب، شیر ژیان
گل بی عیب: بلبلی گفت سحر با گل سرخ
گل پژمرده: صبحدم، صاحبدلی در گلشنی
گل پنهان: نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت
گل خودرو: بطرف گلشنی، در نوبهاری
گل سرخ: گل سرخ، روزی ز گرما فسرد
گل و خار: در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
گل و خاک: صبحدم، تازه گلی خودبین گفت
گل و شبنم: گلی، خندید در باغی سحرگاه
گلهٔ بیجا: گفت گرگی با سگی، دور از رمه
گنج ایمن: نهاد کودک خردی بسر، ز گل تاجی
گنج درویش: دزد عیاری، بفکر دستبرد
گوهر اشک: آن نشنیدید که یک قطره اشک
گوهر و سنگ: شنیدستم که اندر معدنی تنگ
لطف حق: مادر موسی، چو موسی را به نیل
مادر دوراندیش: با مرغکان خویش، چنین گفت ماکیان
مرغ زیرک: یکی مرغ زیرک، ز کوتاه بامی
مست و هشیار: محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گ...
معمار نادان: دید موری طاسک لغزندهای
مناظره: شنیدهاید میان دو قطره خون چه گذشت
مور و مار: با مور گفت مار، سحرگه بمرغزار
نا آزموده: قاضی بغداد، شد بیمار سخت
نا اهل: نوگلی، روزی ز شورستان دمید
ناتوان: جوانی چنین گفت روزی به پیری
نامه به نوشیروان: بزرگمهر، به نوشینروان نوشت که خلق
نشان آزادگی: به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی
نغمهٔ خوشهچین: از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار
نغمهٔ رفوگر: شب شد و پیر رفوگر ناله کرد
نغمهٔ صبح: صبح آمد و مرغ صبحگاهی
نکتهای چند: هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد
نکوهش بیجا: سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
نکوهش بیخبران: همای دید سوی ماکیان بقلعه و گفت
نکوهش نکوهیده: جعل پیر گفت با انگشت
نوروز: سپیدهدم، نسیمی روح پرور
نهال آرزو: ای نهال آرزو، خوش زی که بار آورده...
نیکی دل: ای دل، اول قدم نیکدلان
هرچه باداباد: گفت با خاک، صبحگاهی باد
همنشین ناهموار: آب نالید، وقت جوشیدن
یاد یاران: ای جسم سیاه مومیائی
قطعه: ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی
این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سرودهام: پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
این قطعه را برای سنگ مزار خودم سرودهام: اینکه خاک سیهش بالین است
قطعه: ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم
قطعه - مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل: از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل
قطعه: گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو
قطعه: بی رنج، زین پیاله کسی می نمیخورد
بیت: خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول
بیت: بکوش و دانشی آموز و پرتوی افکن
بیت: دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن
بیت: طائری کز آشیان، پرواز بهر آز کرد
بیت: با قضا، چیره زبان نتوان بود
بیت: دور جهان، خونی خونخوارهاست
ابیات پراکنده: خیال کژ به کار کژ گواهی است
بیت: سزای رنجبر گلشن امید، بس است
بیت: برهنمائی چشم، این ره خطا رفتم
زن در ایران: زن در ایران، پیش از این گویی که ا...
جوجهٔ نافرمان: دوست گرامی آقای رضا سیمی این شعر ...