خانه
صفحهاصلی
شاعران
سعدی
گلستان
باب اول در سیرت پادشاهان
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
حکایت شمارهٔ ۱: پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اش...
حکایت شمارهٔ ۲: یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین ...
حکایت شمارهٔ ۳: ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود...
حکایت شمارهٔ ۴: طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته ...
حکایت شمارهٔ ۵: سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش...
حکایت شمارهٔ ۶: یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که ...
حکایت شمارهٔ ۷: پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشس...
حکایت شمارهٔ ۸: هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خط...
حکایت شمارهٔ ۹: یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت...
حکایت شمارهٔ ۱۰: بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معت...
حکایت شمارهٔ ۱۱: درویشی مستجاب الدعوة در بغداد پدی...
حکایت شمارهٔ ۱۲: یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پ...
حکایت شمارهٔ ۱۳: یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عش...
حکایت شمارهٔ ۱۴: یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مم...
حکایت شمارهٔ ۱۵: یکی از وزرا معزول شد و به حلقه در...
حکایت شمارهٔ ۱۶: یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساع...
حکایت شمارهٔ ۱۷: تنی چند از روندگان در صحبت من بود...
حکایت شمارهٔ ۱۸: ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میر...
حکایت شمارهٔ ۱۹: آوردهاند که نوشین روان عادل را د...
حکایت شمارهٔ ۲۰: غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب ...
حکایت شمارهٔ ۲۱: مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی ...
حکایت شمارهٔ ۲۲: یکی را از ملوک مرضی هایل بود که ا...
حکایت شمارهٔ ۲۳: یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود ...
حکایت شمارهٔ ۲۴: ملک زوزن را خواجه ای بود کریم الن...
حکایت شمارهٔ ۲۵: یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان ...
حکایت شمارهٔ ۲۶: ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویش...
حکایت شمارهٔ ۲۷: یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده بو...
حکایت شمارهٔ ۲۸: درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود ...
حکایت شمارهٔ ۲۹: یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت ...
حکایت شمارهٔ ۳۰: پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد...
حکایت شمارهٔ ۳۱: وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح م...
حکایت شمارهٔ ۳۲: شیّادی گیسوان بافت یعنی علویست و ...
حکایت شمارهٔ ۳۳: یکی از وزرا به زیر دستان رحم کردی...
حکایت شمارهٔ ۳۴: یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر...
حکایت شمارهٔ ۳۵: با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته ...
حکایت شمارهٔ ۳۶: دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دی...
حکایت شمارهٔ ۳۷: کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد ...
حکایت شمارهٔ ۳۸: گروهی حکما به حضرت کسری در به مصل...
حکایت شمارهٔ ۳۹: هارون الرشید را چون ملک دیار مصر ...
حکایت شمارهٔ ۴۰: یکی را از ملوک کنیزکی چینی آوردند...
حکایت شمارهٔ ۴۱: اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق ...