خانه
صفحهاصلی
شاعران
سعدی
گلستان
باب سوم در فضیلت قناعت
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
حکایت شمارهٔ ۱: خواهنده مغربی در صف بزّازان حلب م...
حکایت شمارهٔ ۲: دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم...
حکایت شمارهٔ ۳: درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می...
حکایت شمارهٔ ۴: یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدم...
حکایت شمارهٔ ۵: در سیرت اردشیر بابکان آمده است که...
حکایت شمارهٔ ۶: دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگ...
حکایت شمارهٔ ۷: یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از...
حکایت شمارهٔ ۸: بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آ...
حکایت شمارهٔ ۹: جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی ه...
حکایت شمارهٔ ۱۰: یکی از علما خورنده بسیار داشت و ک...
حکایت شمارهٔ ۱۱: درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت ...
حکایت شمارهٔ ۱۲: خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درو...
حکایت شمارهٔ ۱۳: حاتم طایی را گفتند از تو بزرگ همت...
حکایت شمارهٔ ۱۴: موسی علیه السلام درویشی را دید از...
حکایت شمارهٔ ۱۵: اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بص...
حکایت شمارهٔ ۱۶: یکی از عرب در بیابانی از غایت تشن...
حکایت شمارهٔ ۱۷: همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده ...
حکایت شمارهٔ ۱۸: هرگز از دور زمان ننالیده بودم و ر...
حکایت شمارهٔ ۱۹: یکی از ملوک با تنی چند خاصان در ش...
حکایت شمارهٔ ۲۰: گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی ...
حکایت شمارهٔ ۲۱: بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه ش...
حکایت شمارهٔ ۲۲: مال داری را شنیدم که به بخل چنان ...
حکایت شمارهٔ ۲۳: صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اند...
حکایت شمارهٔ ۲۴: دست و پا بریدهای هزار پایی بکشت ...
حکایت شمارهٔ ۲۵: ابلهی را دیدم سمین خلعتی ثمین در ...
حکایت شمارهٔ ۲۶: دزدی گدایی را گفت شرم نداری که دس...
حکایت شمارهٔ ۲۷: مشت زنی را حکایت کنند که از دهر م...
حکایت شمارهٔ ۲۸: درویشی را شنیدم که بغاری در نشسته...