خانه
صفحهاصلی
شاعران
کسایی
دیوان اشعار
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
سوگنامه: باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
موی سپید و روی سیاه ...: چون سر من سپید دید بتم
به شاهراه نیاز: به شاهراه نیاز اندرون سفر مسگال
دشمنی مذهبی: هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد
به نوبهار ...: به نوبهار جهان تازه گشت و خرم گشت
جنازهٔ دوست: جنازهٔ تو ندانم کدام حادثه بود
نرگس: نرگس نگر ، چگونه همی عاشقی کند
مرگ امیر: آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
سرخ رویی و زرد رویی: نورد بودم ، تا ورد من مُورَّد بود
مردم و زمانه: نانوردیم و خوار و این نه شگفت
زلف معشوق: کمند زلف را ماند چو برهم بافتن گیرد
شعر و غزل: ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
آن خوشه های رز ...: آن خوشه های رز نگر آویخته سیاه
دولت سامانیان و بلعمیان: به وقت دولت سامانیان و بلعمیان
صبح و نبید: صبح آمد و علامت مصقول بر کشید
شنبلید ، در میان خوید: بگشای چشم و ، ژرف نگه کن به شنبلید
گازُر: کوی و جوی از تو کوثر و فردوس
دیده و اشک: دو دیدهٔ من و از دیده اشک دیدهٔ من
بهار: زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
خضاب شاعر: از خضاب من و موی سیه کردن من
نیلوفر کبود: نیلوفر کبود نگه کن میان آب
خواری مُرده: دانم که هیچ کس نکند مرثیت مرا
نقش دوست: میانهٔ دل من صورت تو بیخ زده ست
مدح حضرت علی (ع): مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
اعضای معشوق: قامت چون سرو روانش نگر
کتان و ماه: تا تو آن خیش ببستی به سر اندر ، پ...
برف پیری: بنفشه زار بپوشد روزگار به برف
پیری: پیری مرا به زرگری افگند ، ای شگفت
طلب ِ جام: ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق
پنجاه سالگی شاعر: به سیصد و چهل یک رسید نوبت سال
شکفتن لاله و قدح: شکفت لاله ، تو زیغال بشکفان که همی
درد ِ پیری: از عمر نمانده ست بر من مگر آمُرغ
ای گلفروش ...: گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت
مرغک سرود سرای: سرود گوی شد آن مرغک سرود سرای
پیری و پشیمانی: جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدر...
در نقاشی و شاعری ...: هر چند در صناعت نقش و علوم شعر
آبی ...: آبی ، مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
به سفلگان: عَصیب و گُرده برون کن ، وزو زَوَن...
فضل امیرالمؤنین: فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤنین
نوروز: نوروز و جهان چون بت نو آیین
غزل: ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه
دستش از پرده برون آمد ...: دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
مخلوق پرستی و توبه از می: ای آنکه تو را پیشه پرستیدن مخلوق
قطرهٔ باران: بر پیلگوش قطرهٔ باران نگاه کن
عبرت: ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل
برگشت چرخ ...: برگشت چرخ با من بیچاره
جامه و کفن: ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله
آسیای زمانه: آس شدم زیر آسیای زمانه
حکمت: چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرز...
عزت نفس: به خدایی که آفرین کرده ست
ای طبع سازوار ...: ای طبع سازوار ، چه کردم تو را ، چ...
وصف شراب: از او بوی دزدیده کافور و عنبر
می و ماه و مریخ: به جام اندر تو پنداری روان است
بخشندگی ممدوح: کفت گویی که کان گوهرستی
تف و تاب: از بهر که بایدت بدین سان شبگیر