خانه
صفحهاصلی
شاعران
نصرالله منشی
کلیله و دمنه
باب الاسد و الثور
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
بخش ۱ - باب شیر و گاو: *رای هند فرمود برهمن را که: بیان ...
بخش ۲ - ترسیدن شیر از بانگ شنزبه: و در امثال آمده است که اذا اعشبت ...
بخش ۳ - کلیه و دمنه: و در میان اتباع او دو شگال بودن د...
بخش ۴: دمنه گفت: بدانستم لکن هرکه بملوک ...
بخش ۵: کلیله گفت: شنودم آنچه بیان کردی، ...
بخش ۶: دمنه گفت: مراتب میان اصحاب مروت و...
بخش ۷: کلیله گفت: پادشاه بر اطلاق اهل فض...
بخش ۸: کلیله گفت: انگار که به ملک نزدیک ...
بخش ۹: کلیله گفت: ایزد تعالی خیر و خیرت ...
بخش ۱۰: چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پ...
بخش ۱۱: چون دمنه از این سخن فارغ شد اعجاب...
بخش ۱۲: آوردهاند که روباهی در بیشه ای رف...
بخش ۱۳: شیر را سخن موافق آمد. دمنه برحسب ...
بخش ۱۴: شیر در این فکرت مضطرب گشت، میخاس...
بخش ۱۵: دمنه گفت: ملک کار او را چندین وزن...
بخش ۱۶: چون بنزدیک او رسیدند گاو را گرم ب...
بخش ۱۷: چون دمنه بدید که شیر در تقریب گاو...
بخش ۱۸: زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و...
بخش ۱۹: کلیله گفت: این مثل بدان آوردم تا ...
بخش ۲۰ - ماهیخوار، پنج پایک و ماهیان: آوردهاند که زاغی در کوه بر بالای...
بخش ۲۱: دمنه گفت: این مثل بدان آوردم تا ب...
بخش ۲۲ - شیر و خرگوش: آوردهاند که در مرغزاری که نسیم آ...
بخش ۲۳: کلیله گفت: اگر گاو را هلاک توانی ...
بخش ۲۴ - حکایت آن سه ماهی: آوردهاند که در آبگیری از راه دور...
بخش ۲۵: و این مثل بدان آوردم تا ملک را مق...
بخش ۲۶: شیر گفت: سخن نیک درشت و بقوت راند...
بخش ۲۷: شیر گفت: بمجرد گمان بی وضوح یقین ...
بخش ۲۸: دمنه چون سرافگنده ای انده زده بن...
بخش ۲۹ - حکایت بط: گویند که بطی در آب روشنایی ستاره ...
بخش ۳۰ - باقی سخنان شنزبه: و اگر شیر را از من شنوانیدهاند و...
بخش ۳۱: دمنه گفت: آنچه شیر برای تو میسگا...
بخش ۳۲ - حکایت گرگ و زاغ و شغال: آوردهاند که زاغی و گرگی و شگالی ...
بخش ۳۳: دمنه گفت:وجه دفع، چه میاندیشی؟ گ...
بخش ۳۴ - حکایت طیطوها: آوردهاند که نواعی است از مرغان آ...
بخش ۳۵ - حکایت باخه و دو بط: آوردهاند که در آب گیری دو بط و ی...
بخش ۳۶ - ادامهٔ حکایت طیطوها: طیطوی نر گفت:شنودم این مثل، ولکن ...
بخش ۳۷: دمنه شادمان و تازه روی بنزدیک کلی...
بخش ۳۸ - حکایت بوزینگان: آوردهاند که جماعتی از بوزنگان در...
بخش ۳۹ - حکایت دو شریک: دو شریک بودند یکی دانا و دیگر ناد...
بخش ۴۰ - حکایت غوک و مار: غوکی در جوار ماری وطن داشت، هرگاه...
بخش ۴۱ - ادامهٔ حکایت دو شریک: این مثل بدان آوردم تا بدانی که ب...
بخش ۴۲: و تو ای دمنه در عجز رای و خبث ضمی...
بخش ۴۳ - بازرگان آهنفروش: و مثل دوستان با تو چون مثل آن باز...
بخش ۴۴ - سرانجام دمنه: و مرا چون افتاب روشن است که از ظل...