خانه
صفحهاصلی
شاعران
هلالی جغتایی
شاه و درویش
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
بخش ۱: ای وجود تو اصل هر موجود
بخش ۲ - مصایب مصنف و مناجات: ای دوای درون خستهدلان
بخش ۳ - مناجات: سالها شد که مهر عالمسوز
بخش ۴- در نعت سیدالمرسلین صلیالله علیه و سلم: از خدا گر ره خدا طلبی
بخش ۵ - وصف معراج رسولالله و صحابهٔ کبار آن: ای خوش آن شب که جبرئیل امین
بخش ۶ - در منقبت حضرت شاه اولیا علیهالسلام: در دریای سرمدست علی
بخش ۷ - تعریف کلام فصیح و شعر: گوهر حقهٔ دهان سخنست
بخش ۸ - سبب تصنیف کتاب: روزی از روزهای فصل بهار
بخش ۹ - خطاب هلالی با مدعی: ای که با من سر سخن داری
بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش: سخنآرای این حدیث کهن
بخش ۱۱ - در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درویش: یار هرگه درو نظر میکرد
بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاهزاده: چون شب تیره در میان آمد
بخش ۱۳ - حالات شاه و گدا در مکتب: صبح دم کز نسیم مهرافروز
بخش ۱۴ - در فسونسازی شهزاده به معلم به جهت دلداری درویش: شاه چون در گدا نظر میکرد
بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا: باز چون ظلمت شب آمد پیش
بخش ۱۶ - افشای راز عشق و ملامت عوام: باز چو مهر از فلک سر زد
بخش ۱۷ - خبردار شدن مردم از حال درویش و پیدا شدن رقیب کافرکیش بداندیش: اهل مکتب شدند واقف حال
بخش ۱۸ - راندن کوئوال گدا را از مکتب به رقابت خود: هیچ جا در جهان حبیبی نیست
بخش ۱۹ - رفتن گدا به شب بر در شاهزاده: یک شب القصه رو به شاه آورد
بخش ۲۰ - نالیدن درویش در کوی شاه: آن شب آفاق همچو گلشن بود
بخش ۲۱ - دیدار شاه از بام در شب ماه روشن: آمد و جا گرفت بر لب بام
بخش ۲۲ - در صفت کبوتربازی شاه و نظاره کردن درویش: صبح چون ریخت دانهٔ انجم
بخش ۲۳ - سر راه گرفتن رقیب درویش را: چند روزی که شاهزادهٔ عصر
بخش ۲۴ - جستن کبوتر شاه بر درویش و نامه نوشتن به بال او: بود شه را کبوتری که فلک
بخش ۲۵ - رفتن شاهزاده به میدان: روز دیگر که آفتاب منیر
بخش ۲۶ - در تعریف کمان شاه گوید: بر سر دست شه کمانی بود
بخش ۲۷ - مناظرهٔ تیر و کمان با یکدیگر: شاه تیری که در کمان پیوست
بخش ۲۸ - جواب دادن کمان به تیر و صلح کردن: چون کمان این سخن شنید از تیر
بخش ۲۹ - واقف شدن مردم از عشقبازی و دلداری درویش و بهانه ساختن رقیب شکار را به جهتجدایی آنها: چند روزی که شاه بندهنواز
بخش ۳۰ - حیله کردن رقیب و خبردار نمودن شاه گدا را: روز دیگر که وقت میدان شد
بخش ۳۱ - رفتن درویش به صحرا و ساکن شدنش در کوهی و منتظر بودنش به مقدم شاه: بود کوهی و بوالعجب کوهی
بخش ۳۲ - وصف غزال کوهی: در صف آهوان غزالی بود
بخش ۳۳ - بزمآرایی لشکر به شکار: چون ز بهر نشاط نوروزی
بخش ۳۴ - تعاقب شاهزاده غزال را و رسیدن هر دو پیش گدا: آن غزالی که گفته شد زین پیش
بخش ۳۵ - بزمآرایی شاه و نظر کردن گدا: شب که در بزمگاه مینا رنگ
بخش ۳۶ - رفتن شاهزاده به دیدن درویش: روز دیگر که با هزار شکوه
بخش ۳۷ - به شهر آمدن شهزاده: بار دیگر که خسرو انجم
بخش ۳۸ - اقامت شاهزاده بر لب دریا و کدا بر کوه: بود چون بحر و کان ز معنی پر
بخش ۳۹ - رفتن شاه پیش گدا و بشارت تختنشینی: از قضا دور چرخ کاری کرد
بخش ۴۰ - نامه نوشتن خسرو و خواستن شهزاده را از سیاحت کنار دریا: خوشنویسی که این رقم زده بود
بخش ۴۱ - آمدن شهزاده به شهر و کیفیت استقبال او: شاه تا نامهٔ پدر برخواند
بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو: این بود اقتضای لیل و نهار
بخش ۴۳ - وصیت خسرو و وفات و تجهیز و تدفین او: شاه را خواندی سوی خود خسرو
بخش ۴۴ - ایضا فی الموعظه النصیحه: لالهزار جهان عجب باغیست
بخش ۴۵ - بر تخت نشستن شاه و توفیهٔ عهد با درویش: دور او همچو دور می خوش بود
بخش ۴۶ - آمدن گدا به دربار شاه: چون ز الطاف شاه نیکاندیش
بخش ۴۷ - به وصل رسیدن درویش و دوری او بار دیگر به جور رقیب: گفت راوی که شاه هر نفسی
بخش ۴۸ - عزیمت کردن شاه بر سر خصم و ظفر یافتن او بر دشمن و کشته شدن رقیب: باز چون موسم زمستان شد
بخش ۴۹ - عمر به سر کردن شاه و گدا با یکدیگر: چون سر زلف شب به دست آمد
بخش ۵۰ - در بیوفایی عمر: آه ازین منزلی که در پیشست
بخش ۵۱ - در خاتمهٔ کتاب گوید: شکر لله که این خجسته کلام
بخش ۵۲ - حکایت به طریق تمثیل: کرکسی ژاژخای بیمعنی
بخش ۵۳ - مناجات: کردگارا به بینیازی خویش