خانه
صفحهاصلی
شاعران
سنایی
حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه
الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی و احواله
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
ذکر نفس الکلی نذیر ناصح و اهماله غرور فاضح: اندر آمد چو ماه در شبگیر
صفت کلماتی که با نفس کلّی رود و جوابها که او گوید: گفتم ای ایزد سرشته ز نور
جوابها که با نفس کلّی گوید: گفت من دست گرد لاهوتم
اندر صفت مرید: لب چو بگشاد پیر فرزانه
اندر عذر انبساط گوید: چون خرد در لبت به جان نگرم
در چشم نگاه داشتن گوید قالَ النّبی علیهالسّلام: النّظر سهم منِ سهامِ الشیطان: آنچه بر تن قبول بر جان رد
حکایت: آن شنیدی که در گه عیسی
اندر صفت خوب روی بدخوی گوید: آنکه با نقشهای زیبااند
اندر شرح خوب و زشت گوید: خوب را از برای دستِ فراخ
اندر صفت شاهدان گوید: شاهد پیچ پیچ را چکنی
در مذمت شهوت راندن: شهوت ار جانت بارّه باز کند
اندر صفت خوب رویان و شاهدان گوید: آن نگاری که سوی او نگری
حکایت: دید وقتی یکی پراگنده
اندر مذمّت دنیا و وصف ترک او: کی بود جز به چشم ابلهوش
اندر طلب دنیا: هرکه جست از خدای خود دنیی
اندر مذمّت کسانی که به جامه و لقمه مغرور باشند: جامه از بهر عورت عامه است
در طلب دنیا و غرور او گوید: زینة اللّٰه نه اسب و زین باشد
اندر مذمّت مال دوست: سفله چون خواند رو به مهمانش
اندر مذمّت شراب گوید: مرد دینی شراب تا چکند
حکایة و مثل: گفت بهلول را یکی داهی
حکایت: گفت مردی ز ابلهی رازی
التمثّل فی اکل الرّبا، اَکل الرّبا کمَن یأکل ناراللظی: گفت روزی به جعفرِ صادق
حکایت: به گدایی بگفتم ای نادان
اندر نقص دنیا گوید: دنیی ارچه ز حرص دلبر تست
اندر ترک دنیا و ریاضت نفس گوید: ای بلندان به عقل و جان شریف
اندر بیان نسب آدمی من عرف نفسه فقد عرف ربه: تو به قوت خلیفهای به گهر
در حرص و شهوت و خشم گوید: بر سه نوع از ستور و دیو و ددست
در معنی آنکه عاقلان بیغم نباشند: معرفت را شرفت پناهِ شماست
در متابعت نفس و هواناکردن گوید: ای همه ساله هم به مایهٔ دیو
در رنج و زیان جان از تن: فاقه منمای بیش از این جان را
در معنی آن گوید که آنچه خاکی است به خاک باز شود: تنت از چرخ و طبع دارد ساز
اندر صفت نفس بهیمی و انواع شهوات: سبب خشم و شهوت از لقمهست
اندر حشر و نشر الناس کما یعیشون یموتون و کما یموتون یحشرون: تا تو زین منزل آدمی نروی
فی التّمثّل: در طمع زین سگان مزبله پوی
ذکر اظهار حال آن سرای فی یومالقیامة فلا انساب بینهم یومئذ ولایتسائلون: روز دین دستِ دست رس نبود
فی ذکر انساب البشر من ارکان البشر: آدمی گرچه بر زمانه مهست
در انسانی و حیوانی گوید: هست ترکیب نفسِ انسانی
حکایت در این معنی: پیش از آدم ز دست کوتاهی
اندر آنکه آدمی پس از اشیاء و جهات پیدا آمد: از هوا و ز طبع در انسان
اندر بیان ظلومی و جهولی انسان کما قالاللّٰه تعالی: وحملها الانسان انّه کان ظلوما جهولا: هیچ بدنامی آدمی را پیش
فی مذمّة الدنیا واهانته و ترکه، من ترح فرح: مرد کو عاشق دوگانه بُوَد
حکایت و مثل فی لذّة الدنیا مع شدّة العقبی: آن بنشنیدهای که در راهی
اندر مذمّت بددلی و بددل: مثلست این که در عذابکده
حکایت در شجاعت و غیرت: از زره بود پشتِ حیدر فرد
حکایت در این معنی: نه بپرسید از جحی حیزی
اندر نکوهش شکم خواری و بسیار خوردن: اوّلین بند در رهِ آدم
التمثّل فی ترک الدّنیا و قصّة روحاللّٰه و تجریده: روح را چون ببرد روح امین
حکایت روحاللّٰه علیهالسّلام و ترک دنیا و مکالمهٔ او با ابلیس: در اثر خواندهام که روحاللّٰه
فی ذمِ حبّ الدّنیا و منع شرب الخمر: می همی خور کنون به بوی بهار
اندر مذمّت افعال زشت که از خویهای بهیمی است ذکر المثالب للتوقّی لا للقبول والتلقی: آز را از درون خود پیوست
در ذمّ مقابح و افعال نکوهیده و منع آن: مبر این زندگی به صدرِ سعیر
التمثّل فی شأن اصحاب الغفلة و نظر السّوء: آن شنیدی که در طواف زنی
اندر صفت ربیع و تشبیهات گوید ذکر الربیع یحیی القلوب المیتة و یشرح الصدور الضیقة: شُکر انصاف بر زبان بهار
در تسویت پارسی و تازی: فضل دین در رهِ مسلمانیست
در بیان آنکه ادب به فارسی و عربی نیست: علم خوان تات جان قبول کند
اندر خوردن شراب و خواصّ آن گوید: مر سران را چو طامع و می خوار
اندر صفت نقص دنیا: مال بر کف چو پیل بر کشتیست
التمثل فی اصحاب المغرورین: آن شنیدی که بود مردی کور
حکایت: آن شنیدی که در ولایت شام
حکایت: خواست وقتی ز عجز دینداری
حکایت: بود در روم بلبل و زاغی
حکایت: بود در شهر بلخ بقّالی
حکایت: آن سلیمان که در جهان قدر
حکایت: گفت در وقت مرگ اسکندر
حکایت: آن شنیدی که با سکندر راد