خانه
صفحهاصلی
شاعران
سنایی
حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه
الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
یمدح السلطان الاعظم مالک رقاب الامم سلطان سلاطین العالم یمینالدّولة و امینالملّة کهفالاسلام والمسلمین ابا الحارث بهرامشاهبن مسعود نوّراللّٰه مضجعه: ای سنایی به گرد رضوان پوی
اندر بدایت پادشاهی بهرامشاه: مثَل ابتدای دولت شاه
فی خصاله و فضیلته: عرش اگر بارگاه را زیبد
فی صفة سهمه و اقباله: از مدد نیزه نیزه بود آن روز
در بیداری از خواب غفلت گوید: بنه ای عدل تو بقای جهان
فی تنبیه الملک و کلمة الحق بغیر المداهنة: ای ز انصاف و عدل بالاتر
خواب عبداللّٰهبن عمربنالخطّاب: دید یک شب به خواب عبداللّٰه
حکایت زن دادخواه با سلطان محمود: آن شنودی که بود چون در خورد
حکایة فی عفوالملک و عدله: احنف قیس بهر جمعی اسیر
در وصف بدان گوید: من ندانم ز جملهٔ اشرار
حکایت در عدل سلطان: گفت روزی حکایتی پیری
در خون ناحق ریختن حکایت مأمون: چون تبه شد خلافت مأمون
التمثّل فی عصمة قتل المظلوم: همچنین شاه ماضی با جود
حکایت در حلم و بردباری نوشیروان: حاجبی بُرد جام نوشروان
در عدل پادشاه و صفت آن: عدل کن زانکه در ولایت دل
حکایت در عدل و سیاست و جود پادشاه: روزی از روزها به وقت بهار
حکایت: شحنهای در دهی شبی سرمست
فی معانی القاضی الجاهل الظالم: آن شنیدی که در دهی پیری
در کفایت و رای پادشاهی: شاه شاهان یمینِ دین محمود
حکایت اندر حلم و سیاست و تحمّل پادشاه از رعیت: گفت یک روز کوفیی به هشام
حکایت در عفو پادشاه: آن شنیدی که گفت نوشروان
اندر معنی بیداری ملوک و سلاطین و حفظ و بخشش ایشان: شاه محمود زاولی به شکار
فی حفظ اسرارالملک و کفایته و کتمانه: با سلاطین چو گفت خواهی راز
در پند و نصیحت پادشاه گوید: همه خلق آنچه ماده وانچه نرند
در حلم پادشاه و احتمال از زیردستان: بشنو تا ابوحنیفه چه گفت
در عدالت و ستم ناکردن: شاه چون بستد از رعیّت نان
حکایت اندر کار نادانی و بیسیاستی پادشاه: به نقیبی بگفت روزی امین
فی تقلیدالملک: کس به تدبیر سفله ملک نراند
در بینوایی و فقر دبیران گوید: ور دبیر از تو بینوا باشد
اندر رادی و حسن سیرت پادشاه: سال قحطی یکی به کسری گفت
در راستی میان جور و عدل: از عقوبت سه حرف بیش مگیر
در تعهّد علمای دیندار: علما جز امین دین نبوند
حکایت در آنکه پادشاه را دل در هوا نباید بستن: یافت شاهی کنیزکی دلکش
در عدل نمودن و ظلم کردن: دولت اکنون ز امن و عدل جداست
در سیاست پادشاه: ملک چون بوستان نخندد خوش
در حکم راندن پادشاه: پایهٔ قدر آن جهانی جوی
مدح پادشاه به ترتیب کواکب و بروج دوازدهگانه: پای برنه بر آسمان سرمست
فی صفةالعلماء و امراء الدولة القاهرة و صفة غلمانه و جنده کثّرهماللّٰه: عالمانت چو تیغ چیره زبان
ستایش امیرجلالالدولة ابوالفتح دولتشاهبن بهرامشاه ابن مسعود اناراللّٰه براهینهم: تا دل و دولتست و بینایی
فی وصفالحال و تمام مدایح السلطان والوزراء والقضاة: چون از مدائح سلطان اعظم و شاهنشاه...
اندر مدح وزراء و صدور و قضاة گوید: ای سنایی چو یافتی امکان
اندر مدح صدرالامام تاجالوزراء ابیمحمدبن الحسنبن منصور گوید: سرِ احرار سیّدالوزرا
در مدح نظامالملک ابونصر محمّدبن عبدالحمیدالمستوفی: خواجه بونصر نائب دستور
مدح پادشاه به ترتیب کواکب و بروج دوازدهگانه: آنکه بر مملکت ظهیرست او
اندر مدح اصحاب دیوان و ارباب قلم و مشایخ کثّرهماللّٰه: پس از این خواجه خواجگان دگر
در مدح اقضیالقضاة جمالالدیّن ابوالقاسم محمودبن محمّدِالاثیری: چون از این طایفه گذر کردی
در مدح اقضیالقضاة نجمالدّین ابوالمعالیبن یوسفبن احمد الحدّادی: نام او در عمل صحیحالجهد
در مدح شیخالامام جمالالدّین ابونصر احمدبن محمّدبن سلیمان الصغانی: بعد او خواجهٔ امام امین
در مدح صدرالدّین شمسالائمه ابوطاهر عمر: صدر دین شمسهٔ ائمّه عُمَر
فصل دیگر در مدایح سلطان اعزّاللّٰه نصره: چونکه بهرامشاه شه باشد