خانه
صفحهاصلی
شاعران
سنایی
حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه
الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
فصل فی بیان سبیلالسعادة والطریق المستقیم: چون تو بر ذرهّای حساب کنی
فی شکایة اهل الزمان: اندرین عصر بوالفضولی چند
فیالمعذرة والتقصیر: تا به دل بر گنه دلیر شدم
فیالحقیقة والطریقة: راه دور از دل درنگی تست
در دانستن آنکه آخرت به از دنیاست: آن شنیدی که زاهدی آزاد
حکایت: آن شنیدی که در حد مرداشت
فی مثالب شعراء المدّعین: چون ستودی بسی عدولان را
فی مثالب المنحولین: وانکه هستند در سخن منحول
فی ذکرالعوام و اهل السوق والجهال: تا توانی به گرد عامه مگرد
در ذمّ عوام و بازاریان و جهال گوید ذکر مساوی العوان للخواص نفع عام: عامه تا در جهانِ اسبابند
فی مذمةالاعداء و نصیحةالاولیاء: ای منیری نمود مهتابت
اندر خویشان گوید فیمذمة الارقاب که: الاقارب عقارب، والاخ فخ، والعمّ غمّ، والخال وبال، والختن محن: این گُره را که نام کردی خویش
اندر مذمّت برادران گوید: دوست جو از برادران بگسل
اندر مذمّت خواهران گوید: ور ترا خواهر آورد مادر
حکایت هزل: کلکی بر مناره کودک خرد
اندر مذمّت فرزند گوید: بود فرزند بد بود به دو باب
اندر مذمّت دختر گوید: ور بود خود نعوذباللّٰه دخت
فی مذمّة الختن: کیست این هست مر مرا داماد
اندر مذمّت عمّ گوید: آنکه عمّ تو و آنکه خال تواند
اندر مذمّت خال گوید: خال کآزار تو گزیده بُوَد
اندر خویش لشکری گوید: موش کز دشت در دکان افتد
ذکر انواعالشهوات علی بعضها تحریض و علی بعضها تمریض اندر صفت شهوات و در حق غلام باره گوید: هرکه شد کونپرست بر خیره
در معنی زناشویی گوید: از غلام آنکه زی عیال آمد
حکایت و مثل: آن جوانی به درد مینالید
التمثیل فیالمطایبة بطریق الهزل: بود گرمی به کار دریوزه
اندر مذمّت خویش صوفی گوید: باز اگر خویش باشدت صوفی
حکایة فیالتّمثّل الصوفی: آن شنیدی که بُد به شهر هری
اندر قرابت فقیه گوید: ور بود خود فقیه خویشاوند
حکایت و ضربالمثل: آن شنیدی که از کم آزاری
حکایت: قحطی افتاد وقتی اندر ری
اندر صفت مرائی و قرّاء و سالوس گوید: خلق را زیر گنبد دوّار
در حق پارسایان گوید: آن کسانی که راه دین رفتند
در صفت جاهجویان و زر طلبان و درویشان صورت گوید: وین گروهی که نو رسیدستند
در حق کسی گوید از بزرگان غزنین: بگذر از عالمان و درویشان
در مثالب علوی زرمدی گوید: آخر عمرت از دل تفته
در هجو شعراء بد گوید: یک رمه ناشیان شعر پراش
اندر هجو حکیم طالعی گوید: وین دگر هست شاعری به دروغ
دیگری را گوید: بوده مامات اسب و بابات خر
در مذمّت خدمت مخلوق گوید: وان کسانی که بارِ خلق کشند
التمثّل فیالقناعة و ترک الحاجة: بود بقراط را خُمی مسکن
حکایت: دید وقتی عزیز عزرائیل
در مذمّت طبیبان جاهل گوید: وین اطبا که خالیاند از طبّ
در مناقب اطباء عالِم گوید قالالنّبی صلیاللّٰه علیه وسلّم فی شأنهم العلم علمان علمالابدان و علمالادیان: باز مردی که وی طبیب بُوَد
تفصیل العلل و هی خمسون نوعا: نبض و قاروره و رسوب و علل
فی تفصیل العلل و بیانالامراض: سکته از انسداد بطن دماغ
در طبیبان نادان گوید: این نمودیم حدّ این پنجاه
در صفت منجّم حاذق و منافق و تمثیل اصحاب دعوی به غیر معنی فی بطلان احکام النجوم و صفة هیئةالفلک و واضع هذاالعلم، قال النبّی علیهالسّلام: النجوم حق و احکامها باطل، و قال علیهالسّلام: من آمن بالنجوم فقد کفر، و قال علیهالسّلام: تعلموا منالنجوم ماتعرفون ب: باز اینها که مرد احکامند
فی صفة الافلاک: فلک تاسع است بر ز افلاک
فی صفةالسّعد والنّحس منالکواکب السبعة: دو ازین هفتگانه نحس نهند
در بیان طبایع چهارگانه: جوهر آتش است بعد از هفت
در صفت بروج دوازدهگانه: حمل و ثور و پیکر جوزا
در شرف و وبال و صعود و هبوط کواکب گوید: شرف آفتاب در حملست
فی تسویة البیوت: اختراعی چنین هرآنکه نهاد
التمثیل فی احوال المنجّم الجاهل عندالملک العالم: بود وقتی منجّمی کانا
صفة مقادیر ابروج والکواکب السیّارة: غافلند این منجّمان از کار
در حق مردم و آدمی گوید: پس از آدم هر آنچ ز آدم زاد