خانه
صفحهاصلی
شاعران
شاطرعباس صبوحی
غزلیات
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
گرفتاران: پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش...
خاطره: گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
غم آزادی: تا به دام غمش آورد خدا، داد مرا
آرزو: اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را
مسوزان: ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیمجان...
تبّری: تا پریشان به رُخ آن زلف سمن ساست ...
جستجو: چه خونبها به از این کشتگان کوی تو...
بیداری ما: نیست او را سر موئی سر سودائی ما
شوق جمال: صبر و قرارم دگر به یک نظر امشب
نقش خود: مکن دریغ ز من ساقیا شراب امشب
گل بادام: سُرخ و بیجادۀ رخ و تازه لب از باد...
دل گمشده: عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست
نقطه خال تو: روزه دارم من و افطارم از آن لعل ل...
پریزاد: تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به س...
نیاز: تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد
رخ زیبا: توتیای دیدۀ عشّاق خاک پای تست
سودای دوست: رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست
اشک بیقراری: در این زمانه نه یاری، نه غمگساری ...
تشنگی: بر سر مژگان یار من مزن انگشت
چشم نرگس: غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت
آتشی در خرمن: عشق آمد و امن جانم گرفت
تعبیر خواب: خواب دیدم که همی خون ز کنارم میرفت
دام و دانه: دلی که در خم زلف، شانه میطلبد
نظاره: جلوۀ روی تو آفتاب ندارد
شب هجران: دیده در هجر تو شرمندۀ احسانم کرد
سفر با او: بی شاهد و شمع و شکر و می، چه توان...
بهانه: دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
زخم و مرهم: تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد
دل گمشده: گرهای از خم آن زلف چلیپا وا شد
غوغای محشر: نه تنها بندۀ بالای موزونت صنوبر شد
چشمه، دریا، قطره ...: حلقه حلقۀ زلفش، تا ز باد لرزان شد
خمخانه حق: شام هجران مرا صبح نمایان آمد
همت مردانه: ای خوش آنانکه قدم بر در میخانه زدند
صید دل: دلبرم گر به تبسّم لب خود باز کند
بازار سنبل: ترک من، چون حلقۀ مشکین کاکل بشکند
چشم هندو: یاد از آن روزی که کس را ره در این...
ماجرای دل: گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود
تلخ و شیرین: گر ز درم آن مه دو هفته درآید
مژدۀ دیدار: به گوشم مژدهای آمد که امشب یار م...
نقاش تقدیر: سالها قد تو را خامۀ تقدیر کشید
نقش تو: آنکه رخسار تو با زلف گره گیر کشید
آتش سینه: پرده تا باد صبا از رخ جانانه کشید
خواب آلودگان: کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار، ...
صید غرقه در خون: شوم من گرچه صید غرقه در خون گشتۀ ...
نگران روی او: چنان سدّی ز چین بسته است آن زلفین...
زلف و خال: ای خواجه چشم من همه سوی خط است و ...
اشتیاق جمال: شبی بخواب زدم بوسه بر لبش بخیال
شیفتۀ شیدایی: ز عشق روی تو، چون بلبل از گل
توبه شکستم: پیوسته من از شوق لب لعل تو مستم
آوازۀ عاشقی: تا بوسه از آن لعل دلآرام گرفتم
حلقۀ زلف: تا در آن حلقۀ زلف تو گرفتار شدم
دلبر فرزانه: طالب طرّه خم در خم جانانه شدم
پریدن از آشیانه: ترنج غبغب آن یوسف عزیز چو دیدم
سرخوشم: خوش میکشد بسوی تو این عشق سرکشم
شاطر عشق: من اگر رندم و قلّاشم، اگر درویشم
هله: صبر در عشق تو جانا هله تا چند کنم
جام جهان بین: وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم
پرده های راز: دو چشم مست تو، خوش میکشند ناز از...
مبدأ برهان: بار دگر به کوچۀ رندان گذر کنیم
گوهر: وقت آنست که از خانه به بازار شویم
گلگون قبا، خونین کفن: از حسرت شمع رخت، افتاده در طرف چمن
بیدل حیران: توئی در ملک جان، جان و چه جانی؟ ج...
رقیب: ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهز...
زبونی دل: در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من
تماشا: آسمان گر ز گریبان، قمر آورده برون
آیهٔ رحمت: غبار نیست که بر گرد عارض ترش است ...
تمنّا: زلفت از سنبل تر سر زده بر طرف چمن
نکته به نکته، مو به مو: فصل بهار شد، بیا تا به خُم آوریم ...
خیال تو: از حالت چشم تو مرا بیم گرفته
گره مار به مار: به اختیار زدم دل به زلف یار، گره
دقیقه، دقیقه: غمت شود به دل من فزون، دقیقه دقیقه
زلف و شانه: بر جان، شرار عشفت، خوش میکشد زبانه
گل شببو: دلبرا بر روی ماهت این پریشان مو ا...
باز، دل میبری ...: ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو ...
وطن تو: دلم فتاده بر آن زلف پرشکن که تو د...