خانه
صفحهاصلی
شاعران
ملکالشعرای بهار
منظومهها
ارمغان بهار
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
نظماندرزهای «آذرپاد مارسپندان» از پهلوی به پارسی، در تابستان ۱۳۱۲: مقدمه
آیین زرتشت: چنین گفت در گاتها زردهشت
به نام یزدان - این (است) اندرز انوشک روان اتروپات مارسپندان: بخواندم زگفتار دانای راد
فقرۀ ۱: اینپیدا (است) کهآذرپاد را فرز...
فقرۀ ۲: پسر من! کرفکاندیش بوی، نه گناه...
فقرۀ ۳: آن گذشته فراموش کن، و ان ناامده ...
فقرۀ ۴: بخدای و سردار مرد، وستار وکستاخ ...
فقرۀ ۵: هرچه به تو نه نیکواست تو نیز به د...
فقرۀ ۶: اندر خدایان و دوستان یگانه باش.
فقرۀ ۷: خویشتن به بندگی کس مسپار.
فقرۀ ۸: هرکه با تو به خشم وکین رود هرآین...
فقرۀ ۹: باستان (آغاز و همواره) و همه گا...
فقرۀ ۱۰: به چیز یزدان و امهرسپندان توخشا ...
فقرۀ ۱۱: راز به زنان مبر.
فقرۀ ۱۲: هرچه اشنوی نیوش، یاوه مگوی.
فقرۀ ۱۳: زن و فرزند خویشتن جدا از فرهنگ بم...
فقرۀ ۱۴، ۱۵: بیگاه مخند. پیش و پس پاسخ به پیما...
فقرۀ ۱۶: به هیچ کس افسوس (استهزاء) مکن.
فقرۀ ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰: با دژآگاه (نادان و بیتربیت) مر...
فقرۀ ۲۱: با مست مرد همخورش مشو.
فقرۀ ۲۲: از بدگوهر مرد، و بد تخمه مرد افام...
فقرۀ ۲۳: دشن چشم (بدچشم) مرد به یاری مگیر.
فقرۀ ۲۴: بر ارشکین (حسود) مرد خواسته منما...
فقرۀ ۲۵: اندر پادشاهان وژیر ( گزیر، چاره و...
فقرۀ ۲۶: از سیزک (خبرچین) و دروغ مرد سخن...
فقرۀ ۲۷: به بادافره بر مردمان کردن، ورندک...
فقرۀ ۲۸، ۲۹: اندر خوردن با مردم همچشمی و پیکار...
فقرۀ ۳۰: گاه را مکوش.
فقرۀ ۳۱: با آزادچهره مرد (نجیب مرد) کارآ...
فقرۀ ۳۲: به نبرد بسیار بیندیش که بار گران ...
فقرۀ ۳۳: از کینهور مرد پادشاه (صاحبنفوذ...
فقرۀ ۳۴: با دبیر مرد همال (خصم) مباش.
فقرۀ ۳۵: با مرد یاوه گوی راز خود آشکار مکن.
فقرۀ ۳۶: پیشگاه مرد دانا را گرامی دار و ا...
فقرۀ ۳۷: به هیچ کس دروغ مگوی.
فقرۀ ۳۸: کسی که او را شرم نیست ازش خواسته ...
فقرۀ ۳۹: چشم آگاه را به هیچ چیز گرو منه.
فقرۀ ۴۰: نه به راست نه به دروغ سوگند مخور.
فقرۀ ۴۱: چون تو را کدخدایی کردن کام است، ...
فقرۀ ۴۲: خویشتن را زن، خود بخواه.
فقرۀ ۴۳: اگرت خواسته بود، نخست آب ورز و زم...
فقرۀ ۴۴: چند توانت بود مردم (را) به زبان م...
فقرۀ ۴۵: مرو بر کین و زیان مردمان.
فقرۀ ۴۶: بخواسته چند که توان رادی کن.
فقرۀ ۴۷: بر هیچ کس فریفتاری (فریبندگی) م...
فقرۀ ۴۸: پیشوا مرد، گرامی و مه (بزرگ) دار...
فقرۀ ۴۹: جز از خویشاوندان و دوستان هیچ وام...
فقرۀ ۵۰: شرمگین زن اگر با تو دوست بود او...
فقرۀ ۵۱، ۵۲: آشکارهگوی باش (صریح اللهجه). ب...
فقرۀ ۵۳: به مرد بیآیین هرآینه وام مده.
فقرۀ ۵۴: زن فرزانه و شرمگین دوست دار
فقرۀ ۵۵: خوبخیم و درست وکارآگاه مرد اگرچه...
فقرۀ ۵۶: به مرد مهسال (زیاد سال) افسوس...
فقرۀ ۵۷: ناآمرزیده مرد آزرمان را به زندان ...
فقرۀ ۵۸: اگر پسری بودت به برنایی به دبیرست...
فقرۀ ۵۹: سخن بنگرش (ملاحظه و تامل) کوی،...
فقرۀ ۶۰: راستگوی مرد، پیامبرکن.
فقرۀ ۶۱: زده مرد (را) استوار مدار، و آپری...
فقرۀ ۶۲، ۶۳، ۶۴: سخن چرب گوش، گوش چرب دار، منش فر...
فقرۀ ۶۵: خویشتن مستای تا فرارون کنش باشی.
فقرۀ ۶۶: اندر خدایان و پادشاهان ناآمرزیده ...
فقرۀ ۶۷: از دادمه (بزرگتر از خود) و بهمر...
فقرۀ ۶۸: از مرد دزد هیچ چیز مگیر و مده و ا...
فقرۀ ۶۹: بیم و بادافراه دوزخ را به نگرش کن...
فقرۀ ۷۰: به هرکس و هر چیز وستار (سست) و گس...
فقرۀ ۷۱: خوش فرمان باش که خوش بهر باشی
فقرۀ ۷۲، ۷۳: بی گناه باش که بیبیم باشی. سپاس...
فقرۀ ۷۴: یگانه باش که واپریکان (آبرومند) ...
فقرۀ ۷۵: راست گوی باش که استوار (مورد اعت...
فقرۀ ۷۶، ۷۷، ۷۸: خردتن (فروتن) باش که بسیار دوست...
فقرۀ ۷۹: خوش بهر دیندوست باش که اهرو (اش...
فقرۀ ۸۰: روان پرسیدار (با وجدان و روحانی...
فقرۀ ۸۱: دادار باش که گروزمانی (ملکوتی) ...
فقرۀ ۸۲: زن کسان مفریب، چه به روان گناه ...
فقرۀ ۸۳: خرد بوده (پست و بیاصل) واپیشوا...
فقرۀ ۸۴: خشم وکین را، روان خویش تباه مساز.
فقرۀ ۸۵: به گفتار و کردار چرب و نماز بر (گ...
فقرۀ ۸۶: فرتم سخن (سخن عالی) به دشچهر (...
فقرۀ ۸۷: چون به انجمن خواهی نشست نزدیک م...
فقرۀ ۸۸: به انجمن سور، هر جای که نشینی بجا...
فقرۀ ۸۹: بهخواسته و چیزگیتی گستاخمباش،...
فقرۀ ۹۰: اندر پدر و مادر خویش ترسکار و نیو...
فقرۀ ۹۱: دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده...
فقرۀ ۹۲: اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی، به...
فقرۀ ۹۳: تند هلکگوی (عصبانی و دیوانهوار...
فقرۀ ۹۴: با آن مرد کجا پدر و مادر از او آز...
فقرۀ ۹۵: شرم و ننگ بدرا، روان خویش به دوزخ...
فقرۀ ۹۶: سخن دوآیینه (به دورویی و تذبذب)...
فقرۀ ۹۷: به انجمن جایی که نشینی نزدیک دروغ...
فقرۀ ۹۸: آسان پای (ضد گرانجان) باش تا رو...
فقرۀ ۹۹: شبخیز باش که کار روا باشی.
فقرۀ ۱۰۰: دشمن کهن را دوست نو مگیر، چه دشمن...
فقرۀ ۱۰۱: دوست کهن را دوست نو گیر، چه دوست ...
فقرۀ ۱۰۲: به یزدان آفرین کن و دل به رامش دا...
فقرۀ ۱۰۳: دهیوپد مرد (شاه) را نفرین مکن چ...
فقرۀ ۱۰۴: و تراگویم ای پسر من، نیکوترین ده...
فقرۀ ۱۰۵: به استوانی و استواری دین کوشش کن ...
فقرۀ ۱۰۶: همیشه روان خویشتن را فرایاد دار.
فقرۀ ۱۰۷: نام خویش را، خویشکاری خویش بهمه...
فقرۀ ۱۰۸: دست از دزدی و پای از بیخویشکاری ...
فقرۀ ۱۰۹: هرکه او هیمالان (یعنی خصمان) را...
فقرۀ ۱۱۰: نیک مرد آساید و بد مرد بیش و اندو...
فقرۀ ۱۱۱: زن گش (بکر) و جوان به زنی بگیر.
فقرۀ ۱۱۲: شراب به پیمان (یعنی به اندازه) ...
فقرۀ ۱۱۳: هرچند بس نیک افسونِ ماران دانی، ...
فقرۀ ۱۱۴: اگر بس آشنا و آب (یعنی شنا) نیک ...
فقرۀ ۱۱۵: به هیچ آیین مهر دروغی (یعنی بدعه...
فقرۀ ۱۱۶: خواستهٔ کسان دیگر تاراج مکن و نگ...
فقرۀ ۱۱۷: ... شاد مباش، چه مردم ایدون همان...
فقرۀ ۱۱۸: مردم ایدون همانا چون شیرخواره است...
فقرۀ ۱۱۹ تا ۱۴۸: اینجا یک سیروزهٔ کوچک است که از ...
فقرۀ ۱۴۹: چو نیکویی به تو رسد بسیار شادی مک...
فقرۀ ۱۵۰، ۱۵۱: به خوردن خورشها حریص مباش، و از...
فقرۀ ۱۵۲: چهار کار دژآگاهی (نادانی) و دشم...
فقرۀ ۱۵۳: مردم دوستی از بنیک منشی (یعنی هو...
فقرۀ ۱۵۴: و ترا گویم ای پسر که خرد به مردم ...
سیروزهٔ آذرباد مارسپندان (از فقره ۱۱۹ تا فقرهٔ ۱۴۸): هرمزد روز می خور و خرم باش.
اینک منظومهٔ سی روزهٔ آذر پاد مارسپندان: بود ماه سی روزتا بنگری