خانه
صفحهاصلی
شاعران
اوحدی
منطقالعشاق
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
سر آغاز: به نام آنکه ما را نام بخشید
در احوال خویش و صفت ممدوح: در آن ایام کز من دور شد بخت
در دعای ممدوح خداوند زاده: خداوندا، به ارواح بزرگان
در مذمت روزگار: جهان خالیست، من در گوشه زانم
در مناجات: ازین گفتن، خدایا، شرم دارم
آغاز ده نامه: شنیدم کز هوسناکان جوانی
نامهٔ اول از زبان عاشق به معشوق: نسیم باد نوروزی، چه داری؟
غزل: عنایتها توقع دارم از تو
مثنوی: غلامی میکنم تا زنده باشم
آگاه شدن معشوق از حال عاشق: چو بشنید این سخن، بر زاری او
خلاصهٔ سخن: کسی کو آزمود، آنگاه پیوست
حکایت: شبی پروانهای با شمع شد جفت
تمامی سخن: اگر با عقل داری آشنایی
نامهٔ دوم از زبان عاشق به معشوق: تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟
غزل: تومینالی و کس را زان خبر نه
فرد: مرا جویی و از من دور مانی
رسیدن نامهٔ معشوق به عاشق: چو بشنید این حدیث از هوش رفته
خلاصهٔ سخن: ضرورت خود یقینست این و آن را
حکایت: خبر دادند مجنون را که: لیلی
تمامی سخن: دگر نوبت، چو باد نوبهاری
نامه سوم از زبان عاشق به معشوق: مگر با ما سر یاری نداری؟
غزل: نمییابم برت چندان مجالی
فرد: بگویم با تو سر سینهٔ خویش
رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق: چو آن شیرین سخن این نامه بر خواند
خلاصهٔ سخن: به قدر حسن خوبان دلفروزند
حکایت: گدایی گشت با شهزادهای جفت
تمای سخن: دل آن ماه نیز این فکر میکرد
نامهٔ چهارم از زبان معشوق به عاشق: زهی، سودای من گم کرده نامت
غزل: مشو عاشق، که جانت را بسوزد
فرد: نخواهم با تو پیوستن به یاری
شنیدن عاشق سخن معشوق را: برید دوست چون آورد نامه
خلاصهٔ سخن: از آن دلدار هر جایی چه خیزد؟
حکایت: جوانی خار کن بر خار میخفت
تمامی سخن: دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
نامهٔ پنجم از زبان عاشق به معشوق: همانا، دیگری داری، نگارا
غزل: دل از ما بر گرفتی، یاد میدار
مثنوی: تو از من چون به زودی سیر گشتی
شنیدن معشوق سخن عاشق را: بدان آتش رخ آوردند چون دود
خلاصهٔ سخن: چرا بر زورمندی تند گردی؟
حکایت: کسی فرهاد را گفتا: کزین سنگ
تمامی سخن: سمن بر تند شد از گفتن او
نامه ششم از زبان معشوق به عاشق: اگر صد چون تومیرد غم ندارم
غزل: همان سنگین دل نامهربانم
مثنوی: نخواهی گشت با وصلم هم آواز
شنیدن عاشق سخن معشوق را: به زودی قاصدی این نامه چون باد
خلاصهٔ سخن: برای او چه باشی اشک ریزان؟
حکایت: طبیبی با یکی از دردمندان
تمامی سخن: ز چشم سوکوار اشکی چو باران
نامهٔ هفتم از زبان عاشق به معشوق: سبک خیز، ای نسیم نوبهاری
غزل: چو با من رای پیوندی نداری
مثنوی: به بوی وصل بودم شادمانه
شنیدن معشوق سخن عاشق: به دست قاصدی داد این حکایت
خلاصهٔ سخن: نباید دوستان را دل شکستن
حکایت: به گل گفتند: بلبل بس حقیرست
تمامی سخن: پری، با آنکه واقف میشد از دوست
نامهٔ هشتم از زبان معشوق به عاشق: زهی! گرد جهان سر گشته از من
غزل: همانا با منت یاری همین بود
فرد: نشاید در تو پیوستن به یاری
رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق: چو پیش عاشق آمد نامهٔ دوست
خلاصهٔ سخن: چه خوش باشد! سخن در پرده گفتن
حکایت: به خر گفتند: کیمخت از چه بستی؟
تمامی سخن: چو دید آن عاشق دلسوز خسته
نامهٔ نهم از زبان عاشق به معشوق: دگر بوی بهار آوردهای، باد
غزل: ز جام عاشقی مستم دگر بار
فرد: برآرم دست تا رویت به غارت
رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق: چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری
خلاصهٔ سخن: ز بهر آنکه ناچارست دیدن
حکایت: بپرسیدند از محمود غازی:
تمامی سخن: دگر بار آن بت از خواری پشیمان
نامهٔ دهم از زبان معشوق به عاشق: زهی! از جام مهرت مست گشته
غزل: که روز غم بسر خواهد شد آخر
مثنوی: که یار بیوفا با مهر شد جفت
شنیدن عاشق سخن معشوق را: چو آمد نامهٔ معشوق چالاک
خلاصهٔ سخن: چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد
حکایت: شنیدم حاجییی احرام بسته
تمامی سخن: اگر نتوان به دیر و زود کردن
در خاتمت کتاب: در آن مدت، که بود از محنت تب