خانه
صفحهاصلی
شاعران
جامی
هفت اورنگ
یوسف و زلیخا
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
بخش ۱ - آغاز سخن: الهی غنچهٔ امید بگشای!
بخش ۲ - در حمد و ستایش: به نام آنکه نامش حرز جانهاست
بخش ۳ - در اثبات واجب الوجود: دلا تا کی درین کاخ مجازی
بخش ۴ - در بیان فضیلت عشق: دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
بخش ۵ - در فضایل سخن: سخن دیباچهٔ دیوان عشق است
بخش ۶ - آغاز داستان و تولد یوسف: درین نوبتگه صورت پرستی
بخش ۷ - در صفت زیبایی زلیخا: چنین گفت آن سخندان سخنسنج
بخش ۸ - در خواب دیدن زلیخا، یوسف را: شبی خوش همچو صبح زندگانی
بخش ۹ - بیدار شدن زلیخا از خواب و نهفتن اندوه خود از پرستاران: سحر چون زاغ شب پرواز برداشت
بخش ۱۰ - پرسیدن دایه از حال زلیخا: خوش است از بخردان این نکته گفتن
بخش ۱۱ - خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار دوم: خوش آن دل کاندر او منزل کند عشق
بخش ۱۲ - به خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار سوم: زلیخا یک شبی نی صبر و نی هوش
بخش ۱۳ - آمدن رسولان شاهان چندین کشور به خواستگاری زلیخا: زلیخا گرچه عشق آشفت حالش
بخش ۱۴ - رفتن رسول از سوی پدر زلیخا به جانب عزیز مصر: زلیخا داشت از دل بر جگر داغ
بخش ۱۵ - فرستادن پدر، زلیخا را به مصر: چو از مصر آمد آن مرد خردمند
بخش ۱۶ - دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه: عزیز مصر چون افگند سایه
بخش ۱۷ - به مصر درآمدن زلیخا و نثار افشاندن مصریان بر وی: عزیز آمد به فر شهریاری
بخش ۱۸ - عمر گذراندن زلیخا در مفارقت یوسف: چو دل با دلبری آرام گیرد
بخش ۱۹ - آغاز حسدبردن برادران بر یوسف: دبیر خامه ز استاد کهن زاد
بخش ۲۰ - خواب دیدن یوسف که آفتاب و ماه و یازده ستاره او را سجده میبرند: شبی یوسف به پیش چشم یعقوب
بخش ۲۱ - درخواست برادران یوسف از پدر که وی را با خود به صحرا برند: حسدورزان یوسف بامدادان
بخش ۲۲ - به صحرا بردن برادران یوسف را و به جاه افگندنش: چو پا بر دامن صحرا نهادند
بخش ۲۳ - بیرون آوردن کاروانیان یوسف را از چاه و بردن به مصر: سه روز آن ماه در چه بود تا شب
بخش ۲۴ - دیدن زلیخا، یوسف را: زلیخا بود ازین صورت، تهیدل
بخش ۲۵ - خریدن زلیخا یوسف را به اضعاف، در حراج: چو یوسف شد به خوبی گرمبازار
بخش ۲۶ - خدمتگاری نمودن زلیخا، یوسف را: چو دولتگیر شد دام زلیخا
بخش ۲۷ - شرح دادن یوسف قصهٔ محنت راه و زحمت چاه را برای زلیخا: سخنپرداز این شیرینفسانه
بخش ۲۸ - تمنا کردن یوسف شبانی را: به حکم آنکه امتپروری را
بخش ۲۹ - مطالبه کردن زلیخا وصال یوسف را و استغنا نمودن یوسف از وی: زلیخا بود یوسف را ندیده
بخش ۳۰ - فرستادن زلیخا، یوسف را به باغ: چمن پیرای باغ این حکایت
بخش ۳۱ - عرضه کردن کنیزان جمال خویش را بر یوسف و یکتاپرست کردن یوسف ایشان را: شبانگه کز سواد شعر گلریز
بخش ۳۲ - تضرع کردن زلیخا پیش دایه و راهنمایی او زلیخا را به ساختن عمارت: چو با آن کشتهٔ سودای یوسف
بخش ۳۳ - وصف آرایش کردن زلیخا: ولی اول جمال خود بیاراست
بخش ۳۴ - خانه هفتم: سخن پرداز این کاشانهٔ راز
بخش ۳۵ - رسیدن عزیز مصر در همان دم و سال از یوسف و زلیخا: چنین زد خامه نقش این فسانه
بخش ۳۶ - گواهی دادن طفل شیرخواره به بیگناهی یوسف: چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگ
بخش ۳۷ - زبان به طعنهٔ زلیخا گشادن زنان مصر و به تیغ غیرت عشق دست ایشان بریدن: نسازد عشق را کنج سلامت
بخش ۳۸ - به زندان رفتن یوسف: چو از دستان آن ببریدهدستان
بخش ۳۹ - احسان یوسف به زندانیان و تعبیر خواب ایشان و شاه مصر را کردن: ز مادر هر که دولتمند زاید
بخش ۴۰ - بیرون آمدن یوسف از زندان و وفات عزیز مصر و تنهایی زلیخا: درین دیر کهن رسمیست دیرین
بخش ۴۱ - ابتلای زلیخا به محنت فراق بعد از وفات عزیز مصر: دلی کز دلبری ناشاد باشد
بخش ۴۲ - التفات نکردن یوسف به زلیخا در کفر و التفات به وی پس از توحید: زلیخا کرد بعد از رهنشینی
بخش ۴۳ - عقد نکاح بستن یوسف با زلیخا: چو فرمان یافت یوسف از خداوند
بخش ۴۴ - وفات یافتن یوسف و هلاک شدن زلیخا از مفارقت وی: زلیخا چون ز یوسف کام دل یافت
بخش ۴۵ - در خاتمهٔ کتاب: بحمدالله که بر رغم زمانه