خانه
صفحهاصلی
شاعران
ملکالشعرای بهار
گزیده اشعار
قصاید
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
قصیدهٔ ۱: دگر باره خیاط باد صبا
قصیدهٔ ۲: از من گرفت گیتی یارم را
قصیدهٔ ۳: کند از جا عاقبت سیلاب چشم تر مرا
قصیدهٔ ۴: بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابها
قصیدهٔ ۵: سحابی قیرگون بر شد ز دریا
قصیدهٔ ۶: ای آفتاب گردون! تاری شو و متاب
قصیدهٔ ۷: ماندهام در شکنج رنج و تعب
قصیدهٔ ۸: سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست
قصیدهٔ ۹: در شهربند مهر و وفا دلبری نماند
قصیدهٔ ۱۰: ای دیو سپید پای در بند!
قصیدهٔ ۱۱: به کام من بر، یک چند گشت گیهان بود
قصیدهٔ ۱۲: هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
قصیدهٔ ۱۳: رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
قصیدهٔ ۱۴: بهارا! بهل تا گیاهی برآید
قصیدهٔ ۱۵: نخلی که قد افراشت، به پستی نگراید
قصیدهٔ ۱۶: شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
قصیدهٔ ۱۷: ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار!
قصیدهٔ ۱۸: بگریست ابر تیره به دشت اندر
قصیدهٔ ۱۹: سنبل داری به گوشهٔ چمن اندر
قصیدهٔ ۲۰: ای خامه! دو تا شو و به خط مگذر
قصیدهٔ ۲۱: باز به پا کرد نوبهار، سرادق
قصیدهٔ ۲۲: پیامی ز مژگان تر میفرستم
قصیدهٔ ۲۳: ما فقیران که روز در تعبیم
قصیدهٔ ۲۴: بیا تا جهان را به هم برزنیم
قصیدهٔ ۲۵: خیز و طعنه بر مه و پروین زن
قصیدهٔ ۲۶: ای به روی و به موی، لاله و سوسن!
قصیدهٔ ۲۷: بر تختگاه تجرد، سلطان نامورم من
قصیدهٔ ۲۸: مغز من اقلیم دانش، فکرتم بیدای او
قصیدهٔ ۲۹: فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
قصیدهٔ ۳۰: منصور باد لشکر آن چشم کینهخواه
قصیدهٔ ۳۱: خورشید برکشید سر از بارهٔ بره
قصیدهٔ ۳۲: مگر میکند بوستان زرگری
قصیدهٔ ۳۳: گر به کوه اندر پلنگی بودمی
قصیدهٔ ۳۴: بدرود گفت فر جوانی