خانه
صفحهاصلی
شاعران
احمد شاملو
هوای تازه
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
در رزم زندگی: در زیرِ تاقِ عرش، بر سفرهی زمین
بهار خاموش: بر آن فانوس کهش دستی نیفروخت
بازگشت: این ابرهای تیره که بگذشتهست
دیوارها: دیوارها ــ مشخص و محکم ــ که با س...
بیمار: بر سرِ این ماسهها دراز زمانیست
رانده: دست بردار ازین هیکلِ غم
شعر گمشده: تا آخرین ستارهی شب بگذرد مرا
رنجِ دیگر: خنجرِ این بد، به قلبِ من نزدی زخم
دیدار واپسین: باران کُنَد ز لوحِ زمین نقشِ اشک ...
شعر ناتمام: سالم از سی رفت و، غلتکسان دَوَم
سفر: در قرمزِ غروب،
گلکو: شب ندارد سرِ خواب.
صبر تلخ: با سکوتی، لبِ من
مه: بیابان را، سراسر، مه گرفتهست.
از زخمِ قلبِ «آبائی»: دخترانِ دشت!
بادها: امشب دوباره
غبار: از غریوِ دیوِ توفانم هراس
انتظار: از دریچه
تردید: او را به رؤیای بخارآلود و گنگِ شا...
احساس: سه دختر از جلوخانِ سرایی کهنه سیب...
خفاش شب: هرچند من ندیدهام این کورِ بیخیال
مرگ نازلی: «ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان ...
نمیرقصانمت چون دودی آبیرنگ...: نمیگردانمت در بُرجِ ابریشم
ساعتِ اعدام: در قفلِ در کلیدی چرخید
شعری که زندگیست: موضوعِ شعرِ شاعرِ پیشین
طرح: بر سکوتی که با تنِ مرداب
مردِ مجسمه: در چشمِ بینگاهش افسرده رازهاست
لعنت: در تمامِ شب چراغی نیست.
کبود: زیرِ خروش و جنبشِ ظاهر
مرغ باران: در تلاشِ شب که ابرِ تیره میبارد
بودن: گر بدینسان زیست باید پست
شبانه: شبانه شعری چگونه توان نوشت
شبانه: یارانِ من بیایید
شبانه: من سرگذشتِ یأسم و امید
شبانه: به خانمِ آنگلا بارانْی
شبانه: با هزاران سوزنِ الماس
شبانه: وه! چه شبهایِ سحرْسوخته
شبانه: ۱
راز: با من رازی بود
پریا: به فاطیِ ابطحیِ کوچک
سرگذشت: برایِ سرور و ناصر مقبل
افق روشن: برای کامیار شاپور
نگاه کن: ۱
عشق عمومی: اشک رازیست
به تو سلام میکنم: به تو سلام میکنم کنارِ تو مینشینم
تو را دوست میدارم: طرفِ ما شب نیست
دیگر تنها نیستم: بر شانهیِ من کبوتریست که از دها...
سرچشمه: در تاریکی چشمانت را جُستم
بهار دیگر: قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
به تو بگویم: دیگر جا نیست
بدرود: برایِ زیستن دو قلب لازم است
از عموهایت: برای سیاووش کوچک
حریقِ سرد: وقتی که شعلهی ظلم
شعرِِ ناتمام: خُرد و خراب و خسته جوانیِ خود را ...
پیوند: ای سرودِ دریاها! در ساحلِ خشمناکِ...
برای شما که عشق ِتان زندهگیست: شما که عشقِتان زندگیست
سمفونی تاريک: غنچههای یاسِ من امشب شکفته است. ...
آوازِ شبانه برای کوچهها: خداوندانِ دردِ من، آه! خداوندانِ ...
با سماجتِ يک الماس ...: و عشقِ سُرخِ یک زهر
رُکسانا: بگذار پس از من هرگز کسی نداند از ...
غزلِ آخرین انزوا: ۱
غزلِ بزرگ: همه بتهایم را میشکنم
حرفِ آخر: به آنها که برای تصدی قبرستانهای...
چشمان تاریک: چشمانِ تو شبچراغِ سیاهِ من بود،
از مرز انزوا: چشمانِ سیاهِ تو فریبات میدهند
سرودِ مردی که تنها به راه میرود: ۱
تنها...: اکنون مرا به قربانگاه میبرند
پشتِ ديوار: تلخیِ این اعتراف چه سوزاننده است ...