خانه
صفحهاصلی
شاعران
کامبیز صدیقی کسمایی
در جادههای سرخ شفق
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
یک شعر خوب: یک شعر خوب
کوچه: پنجره باز است.
بار دیگر شب: بار دیگر شب
در فکر آب: در فکر آب
قله: بی تو من هیچم
من، تشنه نوازش...: من حرف می زنم
خستگی: خستگی است
در پای یک اجاق: باران
پارک شهر: اکنون بر روی نیمکتی کهنه
نیایش: در پای پنجره
پیام: نگاهم رفته تا آن دور، تا خورشید
. __: با نوک مداد
زمزمه ای در باغ وحش: فرعون سرزمین عجایب
تاریخ: زادهٔ جنگ و نفاق و کینه ورزی ها،
طلوع: یک چلچله
مرد تنها: این صدای وزش باد زمستانی نیست
واقعیت: وحشتم از شب و از سرما نیست.
غروب شهر ما: بر دامن زمین
در جاده های سرخ شفق: آه... ای زمین بی برکت!
درو: دور؛ در مزرعهٔ دلکش همسایهٔ ما
شباهت: دست خسته ام
شعر بی نام...: در افق، که غرق تیرگی است
همتی باید کرد: در جهان هیچ کسی، مثل من تنها نیست.
سوار: او را سوار اسب سفیدی میان شهر
طرح: آنک!
تمثیل: غصه هایم به چه می ماند؟
ای بشارت...: من چرا این همه می اندیشم:
قهر: روی شاخه ام
احساس: من از مدار خود
گورکن: این تیک تاک ساعت میدان شهر نیست.
احتظار: ای دست پر عطوفت من، دست مهربان!
گزارش: اولین خبر
شکارچی: آه ای پرندگان!
مرثیه ای برای جنگل: ما درختان بزرگی بودیم.
رسالت: بیقراری من و زمین؛ یقین که بی دلی...
صبح کاذب: در زمانی که برای همهٔ آدم ها
انزوا: انزوا در این زمانه ناسزاست.
آسمان، بارانی است: آسمان بارانی است
آخرین پناهگاه: در شب بزرگ دشت