خانه
صفحهاصلی
شاعران
کامبیز صدیقی کسمایی
در بادهای سرد
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
خورشید: منم و فکر هر چه باداباد.
آرزو: آرزومندان فراوانند.
رگبار: رگبار؛
شبنم: من و صبح بهار، می دانیم
طعمه: یک مشت پولک است
باران: ناگاه، مرگ
ماه: مستیم.
آب: ظهر است و آفتاب
درخت: تک درختی هستیم،
شکار: شلیک یک گلوله و آنگاه
توده خاکستر: من نشسته، در کنارِ تودهٔ خاکستری،...
تازه و کهنه: خوب است
گل: من که از نسل هزاران هستم
نو بهار: زد به سرخی پهلو
رود و ما: ما که مشتاقانه با هم چشم در راهیم
آواز: آواز می خوانند.
یاد: در گلستان، گل فراوان است.
فضانورد: از پی «گاگارین» آمدم.
قفس: شاخه ها، وقتی که
برکه: در سکوت جنگل بزرگ
ستاره: شب
چشم انتظاری: با اولین ستاره، شب آغاز می شود
شکفتن: خسته، غمگین، تبدار
بعد از آن هنگام: شب
ترانهٔ روز: خورشید را
اشک: شب می رود از آسمان
عاشقانه ای دیگر: قهر کردی، رفتی.
طرح ۱: باران
جدایی: در یک اتاق سرد
دست: در آب جویبار
قطره: تا بدانند
ستارگان: نور چشم من!
یادبود: از خود
اندوه: از پنجره
هنوز: آب از سرم گذشته
قطره سیل: قطره گفت:
عکس: پنجره
اما: با ما، تو می گویی:
لالایی: هیس!
تصویر: می نشینم بر دو زانو، باز.
پرواز: خورشید
نسیم: آی...!
در بادهای سرد: آنان که خسته اند، که در پای ابرها
حادثه: در پای حوض خانه، گربه ای سیاه
فردا: امروز
با آخرین: یک شیهه کشیده و آن گاه
بالا: می گویدم دوباره، که:
گفتیم: گفتیم: عشق، عشق بورزید.
دعا: آه...! در راه عشق
طرح ۲: از چشمه، پر زد، ماه، پشت کوه...
نه...هیچ نیست: آنک!
جوانی: گویی که دود بود، که بس بی قرار بود.
قهقهه: آید چهار نعل
طرح ۳: محبوب من!
طرح ۴: شلیک یک گلوله و آنگاه...
زندگی را، دوست باید داشت: چنگِ باران را، به زانو، می گذارد ...