خانه
صفحهاصلی
شاعران
بهرام سالکی
مثنوی گرگ نامه
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
* درباره ی مثنوی گرگ نامه:
۰۱ - صد هزار ابهام اندر خلقت است:
۰۲ - در به روی غمگساران بسته ایم:
۰۳ - عیب اُشتر را به او گفتند فاش:
۰۴ - هر کسی با دیگ گردد همنشین:
۰۵ - مرد رندی بر لب دریا نشست:
۰۶ - واعظی می گفت: شیطانِ لعین:
۰۷ - مُقتدای مردمان ، دیوان شدند:
۰۸ - شاهراهی هست این ذات بشر:
۰۹ - من به که لبیک گویم ای صمد؟:
۱۰ - من سقوطی کرده ام از آسمان:
۱۱ - طبع انسان طالب وهم و گمان:
۱۲ - چون شنیدم از جهان بوی کباب:
۱۳ - آنچه من بافم ، قَدَر بشکافتش:
۱۴ - تا به آن روزی که دندان داشتی:
۱۵ - بشنو از مُلا و عقل ابترش:
۱۶ - نکته ای را خوانده ام از « بوالعلا »:
۱۷ - بوالحسن نامی ، سفیه و بدخصال:
۱۸ - حاصل دنیا سراسر درد و رنج:
۱۹ - قاضی شهری به بی عقلی مَـثَل:
۲۰ - مفلسی از تنگدستی در تعب:
۲۱ - هر نِدا را نیست ، امّید جواب:
۲۲ - « سالکی » از معجزات زر بگو!:
۲۳ - پیش او از فقر نالیدن چراست؟:
۲۴ - گفت مسکینی گرسنه ، با کسی:
۲۵ - عارفی کرد از عجوزی این سؤال:
۲۶ - عالِمی می گفت تاریخ جهان:
۲۷ - شکوه ها دارم من از جُور فلک:
۲۸ - عقل اگر داری مکن طی مسیر:
۲۹- آنچه خواهی چون نخواهد شد حصول:
۳۰ - هر چه دنیا بذر درد و رنج داشت:
۳۱ - من نکردم این جهان را خدمتی:
۳۲ - نکته ای گویم ز جبر و اختیار:
۳۳ - گر نداری در دهان دندانِ تیز:
۳۴ - مختصر لطفی جهانت گر کند:
۳۵ - چون تملّق ، هیچ کالا در جهان:
۳۶ - مردی اسب خویش را گم کرده بود:
۳۷ - آدمی گر گِرد سازد بار و برگ:
۳۸ - آن فقیر گرسِـنِه ، وقت نماز:
۳۹ - آدمی چون سیر شد ، عصیان کند:
۴۰ - عمرِ تو ، پامال امیال محال:
۴۱ - تا به کِی تولید انبوه ، ای عزیز:
۴۲ - کودکی گم کرد راه خانه اش:
۴۳ - ابلهی خوابیده می نوشید آب:
۴۴ - ابلهی را بچه در چاه اوفتاد:
۴۵ - آزمندی ، خیکی اندر بحر دید:
۴۶ - کرد سلطانی ز درویشی سؤال:
۴۷ - نعمتی دان ، جهلِ عالم سوز را:
۴۸ - غالبًا ، شادی انسان از بلاست:
۴۹ - بر در انعام دنیا می روی؟:
۵۰ - رفت دزدی خانه مردی فقیر:
۵۱ - ای فلک ، نعمت به من ده بی حساب:
۵۲ - مدعی من می شوم روز حساب:
۵۳ - جاهلی در مرقد عبدالعظیم:
۵۴ - گفت آن « نوشیعه » را مرد یهود:
۵۵ - شد سوار اسب ، ملا نصردین:
۵۶ - آن یکی پرسید اشتر را که هی:
۵۷ - چرخ ، می گردد به دستوری نهان:
۵۸ - ابلهی کرد از فقیهی این سؤال:
۵۹ - آن یکی گفتا که من پیغمبرم:
۶۰ - بانگ ، در بازار میزد ، احمقی:
۶۱ - بشنو این قصه ز دوران قدیم:
۶۲ - وقت مرگِ خویش ، پیری گورکَن:
۶۳ - دفتری تحریر کردی آن حکیم:
۶۴ - کاش بودی حضرتِ آدم عقیم:
۶۵ - آن عرب اشتر به صحرا برده بود:
۶۶ - با شرارت ، آتشی افروختی:
۶۷ - این شنیدم مُشرکی از باده مست:
۶۸ - آن یکی گفتا به مُلا نصردین:
۶۹ - ابلهی ، مهمان شد اندر مجلسی:
۷۰ - آن یکی گفتا به مردِ یخ فروش:
۷۱ - واعظی میگفت در روز حساب:
۷۲ - مرد عیاری ، سواره ، حین ِ گشت:
۷۳ - آن سه کودک چند گردو یافتند:
۷۴ - یک سخن بشنو از آن مرد غریب:
۷۵ - یادم آید چند سالی پیشتر:
۷۶ - یک لطیفه یاد دارم از قدیم:
۷۷ - سارقی قفل دکانی میبُرید:
۷۸ - مونس ایام تنهایی من: