خانه
صفحهاصلی
شاعران
فخرالدین اسعد گرگانی
ویس و رامین
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
بسم الله الرحمن الرحیم: سپاس و آفرین آن پادشا را
گفتار اندر ستایش محمد مصطفى علیه السلام: کنون گویم ثناهاى پیمبر
گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبك: سه طاعت واجب آمد بر خردمند
گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد: چو ایزد بنده اى را یار باشد
گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را: چو سلطان معاصم شاه شاهان
گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر: چه خواهى نیکوترین اى صفاهان
برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب: چو کوس از درگه سلطان بغرّید
آغاز داستان ویس و رامین: نوشته یافتم اندر سمرها
خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد: چنان آمد که روزى شاه شاهان
گفتاراندر زادن ویس از مادر: جهان را رنگ و شکل بیشمارست
نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس: چو قدّ ویس بت پیکر چنان شد
دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو: چو مادر دید ویس دلستان را
آمدن زرد پیش شهرو به رسولى: چو بد فرجام خواهد بد یکى کار
خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ: چو داد آن آگاهى مر شاه را زرد
آگاه شدن ویرو از آمدن موبد بهر جنگ: چو از شاه آگهى آمد به ویرو
اندر صفت جنگ موبد و ویرو: چو از خاور بر آمد اختران شاه
آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس: چو خورشید بتان ویس دلارام
جواب دادن ویس رسول شاه موبد را: چو ویس دلبر این پیغام بشنید
نامه نوشتن موبد نزد شهر و و فریفتن به مال: شهنشه را خوش آمد پاسخ زرد
آگاهى یافتن ویرو از بردن شاه ویس را: چو ویرو از شهنشاه آگاهى یافت
دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى: چو روشن گشت شه را چشم امید
رسیدن شاه موبد به مرو با ویس و جشن عروسى: چو در مرو گزین شد شاه شاهان
آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو: چو دایه شد ز کار ویس آگاه
اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس: چو دایه ویس را چونان بیاراست
بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس: چو بر رمین بیدل کار شد سخت
فریفتان دایه ویس را به جهت رامین: چو دایه پیش ویس دلستان شد
اندر باز آمدن دایه به نزدیك رامین به باغ: چو سر بر زد ز خاور روز دیگر
دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او: چو روز رام شاهنشاه کضور
رفتن دایه دیگر به پیش ویس و حال گفتن: چو پیش ویس رفت اورا دُژم دید
رسیدن ویس و رامین به هم: چو خواهد بد درختى راست بالا
آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین: چو رامین بود با خسرو یکى ماه
باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان: خوشا جایا بر و بوم خراسان
رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان: چو بشنید این سخن آزاده شمشاد
رفتن رامین به همدان به جهت ویس: چو بیرون آمد از دروازه خرم
آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس: چو آگه گشت شاهنشاه موبد
پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد: پس آنگه پاسخى کردش بآیین
سرزنش کردن موبد ویس را: چو در مرو گزین شد شاه شاهان
گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس: چو از دیدار ویسه گشت نومید
نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد: بدان گاهى که شاهنشاه موبد
نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود: چو شاه و ویس و رامین هر سه باهم
آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ: جهان را گوهرو آیین چنین است
بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس: دز اشکفت بر کوه کلان بود
زارى کردن ویس از رفتن رامین: چو آگه گشت ویس از رفت رام
آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس: چو رامین آمد از گرگان سوى مرو
آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس: چو شاه اندر سفر پیروزگر گشت
مویه کردن شهرو پیش موبد: چو باز آمد ز قلعه شاه شاهان
سپردن موبد ویس را به ذایه و آمدن رامین در باغ: شب دوشنبه و روز بهارى
آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ: چو شاهنشاه آگه شد ز رامین
بزم ساختن موبد در باغ و سرود گفتن رامشگر گوسان: مه اردیبهشت و روز خرداد
نصیحت کردن به گوى رامین را: چو سر برزد خور تابان دگر روز
اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن: چو با رامین سخنها گفت به گوى
پاسخ دادن ویس موبد را: چو بشنید این سخن ویس دلاراى
رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس: چو خواهد بود روز برف و باران
رفتن راهین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى: اگر چه یافت رامین مرزبانى
عروسى کردن رامین با گل: پس آنگه نامداران را بخواندند
نامه نوشتین رامین به ویس و بیزارى نمودن: چو رامین دید کاو را دل بیازرد
رسیدن پیگ رامین به مروشاهجان و آگاه شدن ویس ازان: چو پیگ و نامهء رامین در آمد
رفتن دایه به گوراب نزد رامین: بگفت این و به راه اگتاد شبگیر
بیمار شدن ویس از فراق رامین: ز درد جان و دل بر بستر افتاد
نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن: چو بشنید این سخن فرزانه مشکین
نامه اول در صفت آرزومندى و درد جدایى: اگر چرخ فلک باشد حریرم
نامهء دوم دوست را به یاد داشتن و خیالش را به خواب دیدن: نگارا تا ز پیش من برفتى
نامهء سوم اندر بدل جستن به دوست: کجایى اى دو هفته ماه تابان
نامهء چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل: چه خوش روزى بود روز جدایى
نامهء پنجم اندر جفا بردن از دوست: ترا دیدم که چونین گش نبودى
نامهء ششم اندر نواختن و خواندن دوست: نگارینا ز پیش من برفتى
نامه هفتم اندرگریستن به جدایى و نالیدن به تنهایى: الا اى ابر گرینده به نوروز
نامهء هشتم اندر خبر دوست پرسیدن: دلى دارم به داغ دوست بریان
نامه نهم در شرح زارى نمودن: نگارا سرو قدا ماهرویا
نامهء دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن: دل پر آتش و جانى پر از دود
تمام شده ده نامه و ستادن ویس آذین را به رامین: نویسنده چو از نامه بپرداخت
مویه کردن ویس بر جدایى رامین: چو ویس دلبر آذین را گسى کرد
سیر شدن رامین از گل و یاد کردن عهد ویس: چو رامین چند گه با گل بپیوست
گفتن رفیدا حال رامین با گل: چو از نخچیر باز آمد رفیدا
رسیدن آذین از ویش به رامین: خوشا بادا که از مشرق در آید
پاسخ نامهء ویس از رامین: سر نامه بع نام ویس بت روى
آگاه شدن ویس از آمدن رامین: اگر چه عشق سر تا سر زیانست
رسیدن رامین به مرو نزد ویس: خوشا مروا نشست شهریاران
پاسخ دادن رامین ویس را: چو رامین دید بانو را دلازار
پاسخ دادن ویس رامین را: جوابش داد ویس ماه پیکر
آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین: چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست
پاسخ دادن رامین ویس را: دل رمامین ز گفتارش بپیچید
پاسخ دادن ویس رامین را: سمن بر ویس گفت اى بى خرد رام
پاسخ دادن رامین ویس را: دگر باره جوابش داد رامین
پاسخ دادن ویس رامین را: سمن ویس گریان بر لب بام
پاسخ دادن رامین ویس را: به پاسخ گفت رامین دل افروز
پاسخ دادن ویس رامین را: سمن بر ویس گفت اى بى وفا رام
پاسخ دادن رامین ویس را: به پاسخ گفت رامین دلازار
پاسخ دادن ویس رامین را: به پاسخ گفت ویس ماه پیکر
پاسخ دادن رامین ویس را: دگر ره گفت رامین اى سمنبر
پاسخ دادن ویس رامین را: دگر باره سمن بر ویس مهروى
پاسخ دادن رامین ویس را: دگر باره جوابش داد رامین
پاسخ دادن ویس رامین را: سمن بر ویس گفتا همچنین باد
پشیمان شدن ویس از کردهء خویش: شگفتا پر فریبا روزگارا
فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب: بشد دایه سبک چون مرغ پران
پاسخ دادن رامین ویس را: جطابى داد رامین دلازار
پاسخ دادن ویس رامین را: سمن بر ویس جوشان و خروشان
پاسخ دادن رامین ویس را: جهان افروز رامین گفت ازین پس
پاسخ دادن ویس رامین را: سمن بر ویس دست رام در دست
پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن: چو ویس دلبر از رامین جدا شد
آشکار شدن رامین بر شاه موبد: چو یک مه ویس و رامین شاد بودند
رفتن موبد به شکار: چو لشکر گاه زد خرم بهاران
نالیدن ویس از رفتن رامین و از دایه چاره خواستن: چو رامین دور گشت از ویس دلبند
نامه نوشتن ویس به پیش رامین: حریر و مشک و عنبر خواست و خامه
رفتن رامین به کهندز به مکر: چو دود شب بماند از آتش روز
کشتن رامین زرد را به جنگ: بجست از حواب زرد و تیغ برداشت
بر داشتن رامین گنج موبد را گریختن به دیلمان: پس آنگه گرد کرد از مرو یکسر
آگاه شدن موبد از گنج بردن رامین با ویس: چو آگاهى به لشکرگاه بردند
کشته شدن شاه موبد بر دست گراز: چهان را گر چه بسیار آزماییم
نشستن رامین بر تخت شهنشاهى: چو آگاهى به رامین شد ز موبد
وفات کردن ویس: چو با رامین بد او هشتاد ویک سال
نشاندن رامین پسر خود را به پادشاهى و مجاور شدن به آتشغاه تا روز مرگ: سر سال و خجسته روز نوروز
در انجام کتاب گوید: بر آمد آفتاب شاد کامى