خانه
صفحهاصلی
شاعران
عطار
مختارنامه
باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
شمارهٔ ۱: بحری که در آسمان زمین خواهد بود
شمارهٔ ۲: آن بحر که در یگانگی اوست یکی
شمارهٔ ۳: گردِ تو درآمده چنین دریایی
شمارهٔ ۴: یک روی به صد روی همی باید دید
شمارهٔ ۵: راهی که همه سلوک وی باید کرد
شمارهٔ ۶: آخر روزی دلت به درگه برسد
شمارهٔ ۷: هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش
شمارهٔ ۸: عالم همه گفت و گوی خود میبیند
شمارهٔ ۹: پیوسته دلی گرفته از غیرت باد!
شمارهٔ ۱۰: خود را، سوی خود،رهگذری باید کرد
شمارهٔ ۱۱: هر جان که به راه رهنمون مینگرد
شمارهٔ ۱۲: یک چیز که آن نه یک و چیز است آن چیز
شمارهٔ ۱۳: چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من
شمارهٔ ۱۴: آن ماه که بر هر دو جهان میتابد
شمارهٔ ۱۵: چیزی که ورای دانش و تمییز است
شمارهٔ ۱۶: آن کی آید در اسم، شب خوش بادت!
شمارهٔ ۱۷: آن بحر که هر لحظه دگرگون آید
شمارهٔ ۱۸: غوّاص در اوّل قدم از فرق کند
شمارهٔ ۱۹: جایی که درو نه شیب ونه بالا بود
شمارهٔ ۲۰: آن بحر که دم به دم فزون میجوشد
شمارهٔ ۲۱: بحری که در او دو کون ناپیدا بود
شمارهٔ ۲۲: هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست
شمارهٔ ۲۳: هر جان که به بحر رهنمون اندوزد
شمارهٔ ۲۴: تا نفس پرستی تو را غم بیش است
شمارهٔ ۲۵: هر دل که به بحرِ بینشانی افتاد
شمارهٔ ۲۶: آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم
شمارهٔ ۲۷: مرغی که بدید از می این دریا دُرد
شمارهٔ ۲۸: هر جان که بجان نیست گرفتار او را
شمارهٔ ۲۹: صد قطره که یک آب نماید جمله
شمارهٔ ۳۰: گه جان، دل خویش، غرق خون مانده دید
شمارهٔ ۳۱: آن بحر که موجش گهر انداز آید
شمارهٔ ۳۲: چندان که تو این بحر گهر خواهی دید
شمارهٔ ۳۳: هر جان که به بحر رهنمون آید زود
شمارهٔ ۳۴: معنی چو ز کل به جزو بیرون آید
شمارهٔ ۳۵: آن نور که بیرون و درون میتابد
شمارهٔ ۳۶: این عین مکان همان مکان است که بود
شمارهٔ ۳۷: سریست برون زین همه اسرار که هست
شمارهٔ ۳۸: در دریایی که نه سر و نه پا داشت
شمارهٔ ۳۹: کس نیست که دریا همه او را افتاد
شمارهٔ ۴۰: هر چیز که آن ز نیستی در پیوست
شمارهٔ ۴۱: آن روز که آفتاب انجم میریخت
شمارهٔ ۴۲: گاهی ز نو و گه ز کهن میگویند
شمارهٔ ۴۳: در عالم جان نه مرد پیداست نه زن
شمارهٔ ۴۴: میپرسیدی که چیست این نقش مجاز
شمارهٔ ۴۵: آن سیل که از قوّت خود جوشان بود
شمارهٔ ۴۶: آن سر عجب نه توبدانی ونه من
شمارهٔ ۴۷: حل کردن آن نه تو توانی و نه من
شمارهٔ ۴۸: در بادیهای که پا ز سر باید کرد
شمارهٔ ۴۹: کاریست ز پیری و جوانی برتر
شمارهٔ ۵۰: در بند گرهگشای میباید بود
شمارهٔ ۵۱: تخمی که درو مغز جهان پنهان بود
شمارهٔ ۵۲: جانی که درو تیره و روشن تو بوَد
شمارهٔ ۵۳: آن قوم که دروحدت کل آن دارند
شمارهٔ ۵۴: چون نور منوّرِ سُبُل یابی باز
شمارهٔ ۵۵: آن راز که هست در پس صد سرپوش
شمارهٔ ۵۶: در حضرت حق، جمله ادب باید بود
شمارهٔ ۵۷: گر تشنهٔ بحری به گهر ایمان دار
شمارهٔ ۵۸: چون بحر شدی گهر میانِ جان دار
شمارهٔ ۵۹: کی پشه تواند که ثریا بیند
شمارهٔ ۶۰: گر باخبرست مرد و گر بیخبرست
شمارهٔ ۶۱: برخیز و به بحرِ عشقِ دلدار درای
شمارهٔ ۶۲: بحری که همه عمر به یکدم بینی
شمارهٔ ۶۳: گر تو دل خویش بیسیاهی بینی
شمارهٔ ۶۴: گردیدهوری تو دیده بر کار انداز
شمارهٔ ۶۵: گرچه دل تو زین همه غم تنگ شود
شمارهٔ ۶۶: در بند خیال غیر یک ذرّه مباش
شمارهٔ ۶۷: تا کی خود را ز پای و سراندیشی
شمارهٔ ۶۸: هر جان که به نور قدس پیش اندیش است
شمارهٔ ۶۹: چون نیست ترا کار ز سودا بیرون
شمارهٔ ۷۰: گر پرده ز روی کار بر میداری!
شمارهٔ ۷۱: تا چند کنی عزیمت دریا ساز
شمارهٔ ۷۲: هر جانی را که غرق انعام بود
شمارهٔ ۷۳: چون بدنامی به روزگاری افتد
شمارهٔ ۷۴: چون نیست، گر از پیش روی، پیشانت
شمارهٔ ۷۵: ور راه ز پس قطع کنی پایانت
شمارهٔ ۷۶: گر برخیزد ز پیش چشم تو منی
شمارهٔ ۷۷: آن را که به چشم کشف پیداست یقین
شمارهٔ ۷۸: بنگر بنگر، ای دل! اگر مرد رهی
شمارهٔ ۷۹: میپنداری که حق هویدا گردد
شمارهٔ ۸۰: هر دیده که اسرار جهان مطلق دید
شمارهٔ ۸۱: تا چند ازین نقش برآورده که هست
شمارهٔ ۸۲: آنجا که زمین را فلکی بینی تو
شمارهٔ ۸۳: هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت
شمارهٔ ۸۴: آن سالک گرم روْ که در شیب و فراز
شمارهٔ ۸۵: هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا
شمارهٔ ۸۶: دل را نه ز آدم و نه حواست نسب
شمارهٔ ۸۷: عشق آمد و نام کفر و ایمان نگذاشت
شمارهٔ ۸۸: در عشق نماند عقل و تمییز که بود
شمارهٔ ۸۹: آن دل که ز شوق نور اکبر میتافت
شمارهٔ ۹۰: از بس که بدیدم ز تو اسرار عجب
شمارهٔ ۹۱: یارب چه نهان چه آشکارا که تویی
شمارهٔ ۹۲: هر روز به حسن بیشتر خواهی بود
شمارهٔ ۹۳: جانا غمِ عشق تو بجان نتوان داد
شمارهٔ ۹۴: در راه تو گم گشت دویی اینت عجب!
شمارهٔ ۹۵: آن دیده که توحید قوی میبیند
شمارهٔ ۹۶: جانا ز میانِ من و تو دست کراست
شمارهٔ ۹۷: جانا نه یکیام نه دوام اینت عجب!
شمارهٔ ۹۸: دل خستهٔ سال و بستهٔ ماه نماند
شمارهٔ ۹۹: چون باز دلم غمِ ترا زقّه نهاد
شمارهٔ ۱۰۰: در عشق توام شادی و غم هیچ نبود