خانه
صفحهاصلی
شاعران
سعدی
بوستان
باب ششم در قناعت
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
حکایت
یکی را ز مردان روشن ضمیر
امیر ختن داد طاقی حریر
ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت
نپوشید و دستش ببوسید و گفت:
چه خوب است تشریف میر ختن
وز او خوب تر خرقهٔ خویشتن
گر آزادهای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس