غزل ۴۴

باد گلبوی سحر خوش می‌وزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم
ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم
در قیامت بر صراطت جای تشویشست و بیم
قلب زر اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که بیرون آید از آتش سلیم
عیبت از بیگانه پوشیدست و می‌بیند بصیر
فعلت از همسایه پنهانست و می‌داند علیم
نفس پروردن خلاف رای دانشمند بود
طفل خرما دوست دارد، صبر فرماید حکیم
راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می‌دهد
کای گنه‌کاران هنوز امید عفوست از کریم
گر بسوزانی خداوندا جزای فعل ماست
ور ببخشی رحمتت عامست و احسانت قدیم
گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد
همچنان امید می‌دارم به رحمن رحیم
آن که جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان باشم رمیم
سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است
وقت عذر آوردنست استغفرالله العظیم