غزل شمارهٔ ۱۷۰

تا زلف تو همچو مار می‌پیچد
جان بی دل و بی قرار می‌پیچد
دل بود بسی در انتظار تو
در هر پیچی هزار می‌پیچد
زان می‌پیچم که تاج را چندین
زلف تو کمندوار می‌پیچد
بس جان که ز پیچ حلقهٔ زلفت
در حلقهٔ بی شمار می‌پیچد
بس دل که ز زلف تابدار تو
چو زلف تو تابدار می‌پیچد
بس تن که ز بار عشق یک مویت
بی روی تو زیر دار می‌پیچد
تو می‌گذری ز ناز بس فارغ
و او بر سر دار زار می‌پیچد
هر دل که شکار زلف تو گردد
جان می‌دهد و چو مار می‌پیچد
ترکانه و چست هندوی زلفت
بس نادره در شکار می‌پیچد
هر دل که ز دام زلف تو بجهد
زان چهرهٔ چون نگار می‌پیچد
چون می‌پیچد فرید بپذیرش
زیرا که به اضطرار می‌پیچد