غزل شمارهٔ ۷۰۴

در کنج اعتکاف دلی بردبار کو
بر گنج عشق جان کسی کامگار کو
اندر میان صفه‌نشینان خانقاه
یک صوفی محقق پرهیزگار کو
در پیشگاه مسجد و در کنج صومعه
یک پیر کار دیده و یک مرد کار کو
در حلقهٔ سماع که دریای حالت است
بر آتش سماع دلی بی‌قرار کو
در رقص و در سماع ز هستی فنا شده
اندر هوای دوست دلی ذره‌وار کو
خالص برای لله ازین ژنده جامگان
بی زرق و بی نفاق یکی خرقه‌دار کو
مردان مرد و راه‌نمایان روزگار
زین پیش بوده‌اند درین روزگار کو
در وادی محبت و صحرای معرفت
مردی تمام پاک رو و اختیار کو
اندر صف مجاهده یک تن ز سروران
بر مرکب توکل و تقوی سوار کو
سرگشته مانده‌ایم درین راه بی کران
وز سابقان پیشرو آخر غبار کو
عطار سوی گوهر آن بحر موج زن
جز در درون سینه تورا رهگذار کو