رباعی شمارهٔ ۳۱۸

با من شب و روز گرم بودی به سخن
تا چون زر شد کار تو ای سیمین‌تن
برگشتی از دوست تو همچون دشمن
بدعهد نکوروی ندیدم چو تو من