غزل ۲۳۰

دوش پر عربده‌ای بود و نه آنست امروز
نگهش قاصد سد لطف نهانست امروز
حسنش آنست ولی خود نه همانست بلی
بودی آفت دل ، راحت جانست امروز
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبانست امروز
شرح رازی که میان من و او خواهد بود
بیش از حوصلهٔ نطق و بیانست امروز
تا چه ها بر سر و دستار حریفان گذرد
زان می‌تند که در رطل گرانست امروز
بر کمان می‌کشد آن غمزهٔ خدنگی که مپرس
ای خوشا سینهٔ وحشی که نشانست امروز