غزل ۲۷۰

عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده‌ایم
گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسرده‌ایم
گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند
کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم
لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت
که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده‌ایم
در نمی‌گیرد باو نیرنگ سازیهای ما
گر چه ز افسون آب از آتش برون آورده‌ایم
وحشی آن چشمت اگر خواند به خود نادیده کن
کان فریب است اینکه ما سد بار دیگر خورده‌ایم