قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰

این چه خلق و چه جهان است، ای کریم؟
کز تو کس ر امی نبینم شرم و بیم
راست کردند این خران سوگند تو
پرکنی زینها کنون بی‌شک جحیم
وان بهشتی با فراخی‌ی آسمان
نیست آن از بهر اینها ای رحیم
زانک ازینها خود تهی ماند بهشت
ور به تنگی نیست نیم از چشم میم
بر شب بی‌طاعتی فتنه است خلق
کس نمی‌جوید ز صبح دین نسیم
کس نمی‌خرد رحیق و سلسبیل
روی زی غسلین نهادند و حمیم
از در مهلت نیند اینها ولیک
تو، خدایا، هم کریمی هم حلیم
ای رحیم از توست قوت برحذر
مر مرا از مکر شیطان رجیم
من نگویم تو قدیم و محدثی
کافریدهٔ توست محدث یا قدیم
زاده و زاینده چون گوید کسیت؟
هردو بندهٔ توست زاینده و عقیم
در حریم خانهٔ پیغمبرت
مر مرا از توست دو جهانی نعیم
تو سزائی گر بداری بنده را
اندر این بی‌رنج و پرنعمت حریم
مر مرا غربت ز بهر دین توست
وین سوی من بس عظیم است ای عظیم
هم غریبم مرد باید، بی‌گمان
بی‌رفیق و خویش و بی‌یار و ندیم
در غریبی نان دستاسین و دوغ
به چو در دوزخ ز قوم و خون و ریم
هرکه را محنت نه جاویدی بود
محنت او محنتی باشد سلیم
گر ندارم اسپ، خر بس مرکبم
ور نیابم خز، درپوشم گلیم
دام دیو است، ای کبل، بر پای و سر
مر تو را دستار خیش و کفش ادیم
من ز بهر دین شدم چون زر زرد
تو ز دین ماندی چو سیم از بهر سیم
از دروغ توست در جانم دریغ
وز ستم توست ریشم پرستیم
چند جوئی آنچه ندهندت همی؟
چیز ناموجود کی جوید حکیم؟
در مقام بی‌بقا ماندن مجوی
تا نمانی در عذاب ایدون مقیم
در ره عمری شتابان روز و شب
ای برادر گر درستی یا سقیم
می‌روی هموار و گوئی کایدرم
مار می‌گیری که این ماهی است شیم
چشم داری ماه را تا نو شود
تا بیابی از سپنجی سیم تیم
مرگ را می‌جوئی و آگه نه‌ای
من چنین نادان ندیدم، ای کریم
سال سی خفتی کنون بیدار شو
گر نخفتی خواب اصحاب الرقیم
بر تنت وام است جانت، گر چه دیر
باز باید داد وام، ای بد غریم
جور بر بیوه و یتیم خود مکن
ای ستم‌گر بر زن بیوه و یتیم
زان مقام اندیش کانجا همبرند
با رعیت هم امیر و هم زعیم
از که دادت حجت این پند تمام؟
از امام خلق عالم بوتمیم