غزل شمارهٔ ۱۹۶

زیر بار غمی گرفتارم
کاندرو دم زدن نمی‌آرم
عمر و عیشم به رنج می‌گذرد
من از این عمر و عیش بیزارم
در تمنای یک دمی بی‌غم
همه شب تا به روز بیدارم
تا غمت می‌کشد گریبانم
دامنت چون ز دست بگذارم
حاصل دولت جوانی خویش
دامنی پر ز آب و خون دارم