غزل شمارهٔ ۸۰۲

جهد بکن تا که به جایی رسی
درد بکش، تا به دوایی رسی
بر سر آن کوچه بسی برگهاست
خیز و برو، تا به نوایی رسی
پیرهنی چاک نکردی به عشق
کی ز بر او به قبایی رسی؟
تا نشوی فارغ و یکتا، کجا
از سر آن زلف بتایی رسی؟
بس که به بوسی تو زمینش ز دور
تا که به بوسیدن پایی رسی
گر تو درآیی ز پی کاروان
زود به آواز درایی رسی
از صف دل دور مشو، زانکه تو
هم ز دل خود به صفایی رسی
ای که به مخلوق چنین غره‌ای
خود چه کنی؟ گربه خدایی رسی
خواجه ترا چون ز غلامان شمرد
گر نگریزی به بهایی رسی
یوسف خود را بتوانی ربود
گر به چنین گرگ‌ربایی رسی
اوحدیا، سایه ز ما برمگیر
گر به چنین ظل همایی رسی