غزل شمارهٔ ۸۴۵

عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟
قصهٔ غصه این بی‌سر و پا گوش کنی؟
پادشاهی تو، ازین عیب نباشد که دمی
حال درویش بپرسی و دعا گوش کنی
چه زیان دارد؟ اگر بی‌سر و پایی روزی
عرضه دارد سخنی وز سر پا گوش کنی
گوش بر قول حسودان مکن، ای رانه رواست
که صوابی بگذاری و خطا گوش کنی
با تو از راستی قد تو می‌باید گفت
کان چه از صدق بگویم به صفا گوش کنی
خلق گویند که: با او سخن خویش بگوی
من گرفتم که بگویم، تو کجا گوش کنی؟
به خدا، گر بودت هیچ زیان گر نفسی
قصهٔ اوحدی از بهر خدا گوش کنی