غزل شمارهٔ ۶۲۸

دل گل زنده گردد از دم خم
گل دل تازه گردد از نم خم
روح پاکست چشم عیسی جام
خون لعلست اشک مریم خم
تا شوی محرم حریم حرم
غوطه‌ئی خور به آب زمزم خم
در شبستان می پرستان کش
شاهد جام را ز طارم خم
خیز تا صبحدم فرو شوئیم
گل روی قدح بشبنم خم
شاهدان خمیده گیسو را
زلف پرخم کشیم در خم خم
داد عیش از ربیع بستانیم
بطلوع مه محرم خم
جان خواجو اگر بوقت صبوح
همچو ساغر برآید از غم خم
می خامش بخاک بر ریزید
تا دگر زنده گردد از دم خم