غزل شمارهٔ ۷۹۹

قدحی ده ای برآتش تتقی ز آب بسته
که به آفتاب ماند ز قمر نقاب بسته
نظری کن ای ز رویت دل نسترن گشاده
گذری کن ای ز بویت دم مشک ناب بسته
قمرت بخال هندو خطی از حبش گرفته
شکرت بخط مشکین تب آفتاب بسته
شه عرصهٔ فلک را به دو رخ دو دست برده
رخ ماه چارده را بدو شب حجاب بسته
بامید آنکه روزی کشم از لب تو جامی
من دل شکسته دل در قدح شراب بسته
لب لعل آبدارت شکری فتاده در می
سر زلف تابدارت گرهی بر آب بسته
دو گلالهٔ معنبر شده گرد لاله چنبر
تتقی بر ارغوانت ز پر غراب بسته
دل هر شکسته دل را بفریب صید کرده
من زار خسته دل را بکرشمه خواب بسته
من خسته چون ز عالم دل ریش در تو بستم
بسرت بگو که داری درم از چه باب بسته
بگشای عقدهٔ شب بنمای مه ز عقرب
که شد از نفیر خواجو گذر شهاب بسته