غزل شمارهٔ ۱۱۰

نگارینی که با ما می‌نپاید
به ما دلخستگان کی رخ نماید؟
بیا، ای بخت، تا بر خود بموییم
که از ما یار آرامی نماید
اگر جانم به لب آید عجب نیست
به حیله نیم جانی چند پاید؟
به نقد این لحظه جانی میکن ای دل
شب هجر است، تا فردا چه زاید؟
مگر روشن شود صبح امیدم
مگر خورشید از روزن برآید
دلم را از غم جان وا رهاند
مر از من زمانی در رباید
عراقی، بر درش امید در بند
که داند، بو که ناگه واگشاید