غزل شمارهٔ ۲۱۶

سهل گفتی به ترک جان گفتن
من بدیدم، نمی‌توان گفتن
جان فرهاد خسته شیرین است
کی تواند به ترک جان گفتن؟
دوست می‌دارمت به بانگ بلند
تا کی آهسته و نهان گفتن؟
وصف حسن جمال خود خود گوی
حیف باشد به هر زبان گفتن؟
تا به حدی است تنگی دهنت
که نشاید سخن در آن گفتن؟
گر نبودی کمر، میانت را
کی توانستمی نشان گفتن؟
ز آرزوی لبت عراقی را
شد مسلم حدیث جان گفتن