غزل شمارهٔ ۱۷۹

زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده، نام بی‌نشانی
دو روزی شوق اگر از پا نشیند
شود ارزان متاع سرگرانی
بدآموز هوس عاشق نگردد
نمی‌آید ز گلچین باغبانی
تجلی سنگ را نومید نگذاشت
مترس از دور باش لن‌ترانی
شراب کهنه و یار کهن را
غنیمت دان چو ایام جوانی
اگر عاشق نمی‌بودیم صائب
چه می‌کردیم با این زندگانی؟