غزل شمارهٔ ۴۰

عجب گیرنده راهی بود در عاشق ربائیها
نگاه آشنای یار پیش از آشنائیها
ز حالت بر سر تیر اجل در رقص میرد
دل نخجیر را هر نغمه زان ناوک سائیها
نیاری پای کم ای دل که خواهد کرد ناز او
به جنس پر بهای خود خریدار آزمائیها
به جائی می‌رسد شخص هوس در ملک خود کامان
که آنجا زا وفا به می‌نماید بی‌وفائیها
در و دیوار معبدهاست از حرف ظهور او
که خواهد شد به رسوائی بدل آن نارسائیها
به این صورت که زادت مادر ایام دانستم
که در عهد تو خواهد داد داد فتنه زائیها
چو دادی محتشم وی را به خود راهی چه سودا کنون
ز دست تندخوئیهاش این انگشت خائیها