غزل شمارهٔ ۱۱۶

ای گل امروز اداهای تو بی‌چیزی نیست
خندهٔ وسوسه فرمای تو بی‌چیزی نیست
می‌زند غیر در صلح به من چیزی هست
و اندرین باب تقاضای تو بی چیزی نیست
میدهی پهلوی خاصان به اشارت جایم
این خصوصیت بیجای تو بی‌چیزی نیست
من خود ای شوخ گنه کارم و مستوجب قهر
با من امروز مدارای تو بی‌چیزی نیست
فاش در کشتن من گرچه نمی‌گوئی هیچ
جنبش لعل شکرخای تو بی‌چیزی نیست
رنگ آشفتگی از روی تو گر نیست عیان
پیچش زلف سمن سای تو بی‌چیزی نیست
محتشم زان ستم اندیش حذر کن که امروز
اضطراب دل شیدای تو بی‌چیزی نیست