غزل شمارهٔ ۴۸۱

از آن پیش رقیبان مهر ورزدیار من با من
که خواهد بیش گردد کینهٔ اغیار من با من
به این بخت زبون و طالع پستی که من دارم
عجب گر سر در آرد سر و گل رخسار من با من
نمی‌دانم چه می‌گوید ز بدگویان که می‌گوید
به این تلخی سخن شوخ شکر گفتار من با من
مرا کز رنجش اغیار دایم دل گران گشتی
چسان بینم که باشد سر گران دل دار من با من
دل زارم چو برد آن شوخ و شد بیگانه دانستم
که می‌کرد آشنائی از پی آزار من با من
ز کید خصم پیش یار من مقدار من کم شد
نمی‌دانم چه دارد خصم بی‌مقدار من با من
به کویش محتشم چون ره برم شبهای تنهائی
اگر همره نباشد آه آتش‌بار من با من