غزل شمارهٔ ۵۳۰

ای نرد حسن باخته با آفتاب و ماه
بر پاکبازی توزمین و زمان گواه
من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون
صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه
در نرد همتم کنی آن لحظه امتحان
کافتد ز عشق کار به ترک سر و کلاه
نقش مراد نرد محبت که وصل توست
خوش بودی ار نشستی از اقبال گاه گاه
دل می‌رود ز دست بگویند کان حریف
دارد دمی ز بازی ما دست خود نگاه
هرچند عقل بیش حذر کرد بیش خورد
بازی ز مهره بازی آن نرگس سیاه
دیوم ز ره نبرد و پریچهر کودکی
هر دم به بازی دگرم می‌برد ز راه
غالب حریفی از همه رو داده بازیم
در نرد دوستی که مساویست کوه و کاه
تا چند محتشم بود ای شاه محتشم
در حبس ششدر غم هجر تو بی‌گناه