غزل شمارهٔ ۵۷۱

توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی
تا تو نگاه کرده‌ای گشته بلند آتشی
سکه عشق می‌شود تازه که باز از بتان
نوبت حسن می‌زند کودک پادشه وشی
گشته به قصد بی‌دلان مایل خانه کمان
صید فکن خدنگی از پادشاهانه‌تر کشی
سهم کشنده ناوکی می‌کشدم که در پیم
داده عنان رخش کین صید کشی کمان کشی
در حرکات پشت زین هست سبک‌تر از صبا
آن که بپا نشست ازو کوه کشیده ابرشی
ای منم از خمار غم کز تازه دگر
ساقی عشق در قدح کرده شراب بی‌غشی
باز به بزم زلف را دام که کرده بوده‌ای
کامد از انجمن برون محتشم مشوشی