غزل شمارهٔ ۲۴۲

بتان به مملکت حسن پادشاهانند
ولی دریغ که بدخواه نیک خواهانند
ز اصل پرورش روح می‌دهند این قوم
ولی ز فرقت جان سوز جسم گاهانند
به جای شیر ز بس خورده‌اند خون جگر
هنوز تشنه‌لب خون بیگناه انند
کجا کمان سلامت ز عرصه‌ای ما راست
که در کمین ز چپ و راست کج کلاهانند
به طاق آن خم ابرو شکستگی مرساد
که در پناهش پیوسته بی پناهانند
گرت ز تیغ کشد غمزه‌اش گواه مخواه
که کشتگان ره عشق بی گواهانند
فروغی از پی خوبان ماه روی مرو
که سر به سر همه بی مهر و دل سیاهانند