شمارهٔ ۵۹

آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر
اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد
گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا
دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد
دست در گردنم آورد پس او از سر لطف
گوش و آغوش مرا پر گهر و زیور کرد
تا تو آبی خوری آن جان جهان بی‌مکری
پشتم از آب تهی و شکم از نان پر کرد