غزل شمارهٔ ۲۶۴

لی حبیب حبه یشوی الحشا
لو یشا یمشی علی عینی مشا
روز آن باشد که روزیم او بود
ای خوشا آن روز و روزی ای خوشا
آن چه باشد کو کند کان نیست خوش
قد رضینا یفعل الله ما یشا
خار او سرمایه گل‌ها بود
انه المنان فی کشف الغشا
هر چه گفتی یا شنیدی پوست بود
لیس لب العشق سرا قد فشا
کی به قشر پوست‌ها قانع شود
ذو لباب فی التجلی قد نشا
من خمش کردم غمش خامش نکرد
عافنا من شر واش قد وشا